به تجربه ثابت شده است که موفقیت روزنامه نگاران ایرانی در نشریات و رسانه های بین المللی اندک است. ممکن است هر از گاهی جرقه ای امید بخش نگاه ما را به جلو معطوف کند ولی با بررسی ساز و کار رسانه ها در غرب به نظر می رسد که باید طرحی نو در انداخت. یک مشکل عمده، نا آشنایی بسیاری از ما با زبان های روز دنیا و نیز نحوه ترجمه نگاه هایمان برای مخاطبان این طرف آب می باشد. مشکلات دیگری نظیر اختلاف معیارهای حرفه ای، فرهنگی، نژادی و عدم امکان نفوذ به اتحادیه ها توسط روزنامه نگاران مهاجر در سال های اول مهاجرت را می توان از عوامل دیگر عدم جذب بهینه به حساب آورد. داریوش سجادی در جایی این ایده را به ذهن خواننده می آورد که شاید هدف بعضی از روزنامه نگاران جوان بعد از دوم خرداد، فراهم آوردن زمینه مهاجرت باشد. به حتم کسی که زندان هم رفته باشد، راحت تر به شهروندی کشورهای پیشرو خواهد رسید. ولی آیا مهاجرت همین گروه، با ازدست دادن مخاطبانی که سال ها برای بدست آوردن دل هایشان رنج برده اند، همراه نخواهد بود؟ بدست آوردن مخاطبان جدید کار پرزحمت تری نیست؟ تا زمان بدست آوردن موقعیت کاری نسبتا قابل قبول، چقدر باید به کارهای سنگین، و از نظر قدر و منزلت، سبک روی بیاورند؟ یعنی روزنامه نگاران زندان رفته نمی دانستند که در غرب خبری نیست؟ جای دور نرویم؛ از سه سال پیش عضو یکی از سندیکاهای بین المللی کاریکاتور مطبوعاتی بوده ام، که این سندیکا نیز از سال گذشته با سندیکای نیویورک تایمز شریک شده است. به همین واسطه تعدادی از کارهایم در نشریات معتبر آمریکا، اروپا و اسیا چاپ شده است، یکی دو بار مورد استفاده سی.ان.ان قرار گرفته ات. حال اگر با این رزومه، به علاوه جوایز بین المللی و ملی که کسب کرده ام، نزد سردبیر یک روزنامه محلی در امریکا بروم، که می دانم کارهای من از حد اکثر توان کاریکاتوریست او هم بالاتر است، با چه جوابی روبرو می شوم؟ این جواب احتمالا مثبت نخواهد بود و حد اکثر لطف او این است که بگوید کارهایم را هر از گاهی برایش بفرستم تا ببیند. آیا هجرتی که داریوش سجادی می نویسد، ارزش این دریوزه گی را دارد؟
داریوش سجادی احتمالا با معنای چشم بند، بازجویی، تحقیر، تهدید به مرگ، احضاریه و... کمتر آشنایی دارد. یا شاید فشار ناشی از تک نویسی و اظهار پشیمانی برای کاهش تعداد روزهای انفرادی را نمی داند. آیا تا کنون به احساس تعقیب شدگانی که با هزار بدبختی از برادران غیور موتورسوار بیسیم به کمر بسته در رفته اند و جان سالم به در برده اند پی برده است؟ آیا تصادفا مکالمات خصوصی اش را در هفته نامه شلمچه یا جبهه مشاهده کرده؟ آیا خانه اش در نبودش بازرسی شده و تصادفا با درب باز خانه در هنگام بازگشت از مهمانی روبرو شده؟آیا با ترس و لرز در تنهایی خانه اش فیلم سینمایی قاچاقی تماشا کرده؟ من وارد بحث شخصیتی نمی شوم، و با شخصیت سجادی کاری ندارم. می خواهم بداند که وقتی در باب موضوعی می نویسد، باید جوانب مختلف آنرا بررسی کند. ما در روزگار پرکاری، وقت چندانی برای بررسی کارکرد آثارمان نداشتیم، ولی امروز به لطف تعطیلی نشریات و بیکاری حاصل از آن، می توانیم عملکرد گذشته مان را نقد کنیم. با این همه معتقدم که ارزش کارهای ناهمگون و غیر یکدست، و حتی ضعیف، بیشتر از صفر است. مشق نا نوشته غلط ندارد، چه رسد به دیکته نا نوشته. در عین حال به سجادی یاد آوری می کنم که به کسانی ایراد گرفته که پیش از دوم خرداد سابقه کار مطبوعاتی داشته اند، و شاید از مجموع زندان رفته ها یا احضار شدگان، تعدادی اندک هستند که بعد از دوم خرداد کار را شروع کرده اند. حد اقل به عنوان بازرس سه ساله دوره دوم انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران می توانم با توجه به پرونده های بررسی شده و نیز کمک های انجمن به خانواده های روزنامه نگاران دربند، چنین ادعایی بکنم. و در عین حال ازسجادی نمی پرسم که قبل از دوم خرداد کجا بوده و چه می کرده، همین که بعضی نوشته هایش را می خوانم برایم کافی است.