سال ۶۹ بود، برای فصل نامه علمی دانشکده طرح می کشیدم و مطلب می نوشتم.
روزی مجموعه ای از کاریکاتورهای چهره دیوید لوین، هنرمند بزرگ آمریکایی را در حراج انتشارات مروارید اول گیشا پیدا کردم وخریدم. هوس کردم با استفاده از روش اغراق او، چهره هایی را که می کشیدم اندکی تغییر حالت بدهم .هفته بعدش در همایشی بین المللی در بندرعباس بودم. این بار تلاش کردم مهمانان همایش را کاریکاتوری بکشم، کارها لو رفت و من رسما به عنوان کاریکاتوریست جایزه هم گرفتم: یک گلیم. خیلی خوشحال بودم، چون به خیال خودم توانسته بودم اندکی دل دختر مورد علاقه ام را که در آن همایش هم حضور داشت بدست آورم، ولی در روز پایانی به خاطر شوک ناشی از سقوط در کوه که می توانست به مرگم منجر شود، ناراحتی قلبی ام بروز کرد. از بس خجالتی بودم، خواستم از مجرای رسمی و خواستگاری به سراغ محبوبه ام بروم، ولی دوستی پیشدستی کرد و ژولیت را نصیب خود کرد، بعد ها شنیدم که به خاطر خیانتی که دوستم کرده بود، محبوبه از او جدا شده است
در بازگشت به تهران، رقابتی عجیب میان اساتید گروه زمین شناسی برای کاریکاتور شدن در گرفت چند تایی خوب از آب در آمد،و یکی از دوستانم بدون اینکه به من چیزی بگوید، آنها را به دوستش سیامک ظریفی در گل آقا داده بود.چندی بعد از گل آقا به من زنگ زدند.بعد از کلی کش و قوس، که بعدها به آن خواهم پرداخت از اول مهر ۷۰ عضو آن مجموعه شدم. حالا دیگر از شکست عشقی اول رها شده بودم و در دانشکده سرم را بالا می گرفتم .این بار تصمیم گرفتم خودم به خواستگاری بروم. باز این خجالتی بودن لعنتی داشت کار دستم می داد. گل آقایی شدن هم کمکی به پر رو شدن به موقع من نکرده بود.با هر بدبختی بود به دومین نفر با زبان بی زبانی حالی کردم که کاندیدای من است، ولی کافی نبود، تا اینکه یک روز آنقدر به خودم جرات دادم که طرف ترسید! جالب اینجا بود که هر وقت انگیزه عاطفی شدیدتر می شد، حس و حال کاریکاتورهایم چیز دیگری از آب در می آمد. این ارتباط نزدیک به سه سال دوام داشت تا اینکه به خاطر مسائل خانوادگی و مشکلاتی که که در پیش بود، زمینه های ازدواج از بین رفت و علی ماند و حوضش.چون خانواده ام از این ازدواج می ترسیدند و می خواستند مرا به شیراز بکشانند،حمایت مالی شان را از دست دادم و با هزار بدبختی در دواران دانشجویی و قبل از کنکور فوق لیسانس،مجبور به پیدا کرن کار جدیدی شدم. برای کنکور سال ۷۱ هم آنقدر درس خواندم که رتبه اول گرایش چینه شناسی از آب در آمدم. نفر اول هم طبیعتا به دانشگاه تهران می رفت، دو باره شاگرد استادان خودم می شدم. آنقدر در سال ۷۱ درگیر ماجراهای عشقی و کاریکاتوری و درسی بودم، یادم رفته بود که کار تز را باید در تاریخ ۳۱ شهریور به پایان برسانم، و از سر اشتباه ۲ ماه زودتر این کار را کردم!به همین دلیل موقع ثبت نام با مشکل بر خورد کردم