هنوز دو ماه از آغاز کلاس ها نگذشته بود که استاد اصلی رشته ما را، دکتر خسرو خسرو تهرانی، در اتاقش به قصد کشت زدند و دهانش را پر از پارچه کردند تا خفه شود. از بد شانسی آقایان زنده ماند! دانشگاه و دانشگاهیان به جای حمایت از استاد کتک خورده، به زور بازنشسته اش کردند. قربانی، مجددا قربانی شد. من و چند نفر از شاگردانش می خواستیم کار را به مطبوعات بکشانیم. جالب این بود که روزنامه ها جرات پرداختن به این سوژه را نداشتند، چند نفر از اساتید هم برایم پیغام فرستادند که ساکت بمانم. قضیه بالاتر از این حرف هاست. راستش هنوز بسیج دانشجویی هویتی نداشت، ولی می گفتند کار آنهاست، آنهم به بهانه های ظاهرا شرعی.جالب اینجا بود که پسر آیت الله امینی، امام جمعه قم و نایب رئیس مجلس خبرگان در گروه زمین شناسی درس می داد و برای خود دفتر و دستک داشت، ولی کمکی به خسرو تهرانی نمی کرد. همین مساله شایعه توطئه علیه اساتید قدیمی تر را قوت می بخشید. رئیس دانشگاه را برداشتند و دکتر عارف معاون اول فعلی جانشینش شد. با او در دفاع از دکتر خسرو تهرانی جلسه گذاشتیم ولی چیزی عایدمان نشد. بعدها شنیدم جریانی خودسر در این ماجرا دست داشته.بعدها هم دکتر بیژن اسفندیاری، از خویشاوندان ثریا اسفندیاری، ملکه اسبق، را به قصد کشت زدند. من می دیدم که ماندن در چینه شناسی بدون اساتید برجسته ای مثل خسرو تهرانی کاری بیهوده است، و به خاطر رتبه ام می توانستم در گرایش رسوب شناسی ادامه تحصیل بدهم.و این کار را کردم.البته باز هم با پارتی بازی و کمک دوستان روزنامه نگار! که در وزارت علوم کسانی را می شناختند.نکته جالب تر این بود که در سال ۷۳ مجددا با اولین عشق همکلاس شدم! ولی این بار من یار داشتم، با این وجود تا مدت ها به هم چپ چپ ناگاه می کردیم!در دوره فوق لیسانس، بر خلاف لیسانس نیازی به درس خواندن ندارید، چرا که اساتید رویشان نمی شود شما را بیاندازند،شما هم حتما جایی کار می کنید و باید نان بخورید، پس وقت زیادی ندارید که صرف درس و پروژه بشود.
استاد عزیزی داشتم که به رحمت خدا دچار شده، و دیگر در این دنیا نیست. خیلی دلش می خواست از من زمین شناس قابلی بسازد، ولی عجل مهلتش نداد. مرحوم دکتر رسول اخروی، در دبیرستان همکلاسی عمران صلاحی بود و همه کارهای من را هم جمع می کرد.استاد راهنمای من هم بود، ولی من همیشه به خاطر کارهای روزنامه و مجله، از دستش فرار می کردم.موقع امتحان هم بعضی جواب ها را با کاریکاتور کامل می کردم! نمره ام هم بد نمی شد!یکی از استادان که بعدها زیرابش را پسر آیت الله امینی زد،از من خواست تا برگه امتحانی را که پر از کاریکاتور بود نگاه دارد