یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, August 10, 2004
جراید باید جریده روند! گذرگاه عافیت تنگ است
دور بودن از فضای جو زده مطبوعات سیاسی ایران در یک سال گذشته، امکان بازنگری احتمالا مناسبی برایم فراهم کرده است. احتمالا، چون هنوز به نتیجه گیری کاملی دست نیافته ام. سال گذشته می دانستم که میزان بهره گیری مطبوعات از کاریکاتور در ماه های مانده به انتخابات مجلس، و ماه های بعد از آن بشدت کاهش می یابد. و می شد حدس زد که فعالیت حرفه ای برای روزنامه نگاران سخت تر و ناشدنی تر خواهد شد. به سر بردن در فضای پراز تردید و اضطراب، به ناکار شدن ما روزنامه نگاران می انجامد، و وادارمان می کند که به ناکجا آباد سر بزنیم. هیچکس نخواهد فهمید در این سال های سرگردانی چه بر ما رفته است. حتی همسرانمان نمی دانند در فضایی که سانسور را هم سانسور می کنند، چگونه زیسته ایم. روزنامه های دو سال اخیر بوی میت می دهد، بوی کافور، بدون عطر گل یاس. فضای دل مرده و گرد مرگ پاشیده بر تحریریه ها چنان روح پرسشگر روزنامه نگاران را کشته که امیدی به حیات مجدد آن دوران زنده اول اصلاحات نمی رود.
در روزگاری که زورنامه نگاری، جانشین روزنامه نگاری شده است، باید فاتحه هر چه رسالت خبرنگاری و آزادگی را خواند.

دیروز، سی امین سالگرد استعفای ریچارد نیکسون از اریکه قدرت، به خاطر تلاش های جان فرسا و متعهدانه دو روزنامه نگار جوان آن روز واشنگتن پست بود. کارل برنستین و باب وودوارد، همه مردان رئیس جمهور آمریکا را به چالشی سخت کشاندند. آیا آن دو با محافل اطلاعاتی موازی روبرو شدند، یا به خیابان دبستان احضارشان کردند؟ به دادستانی فراخواندنشان ؟ هم فضای کار مناسب تری داشتند و هم سردبیری باشعور که حمایتشان کرد! سر دبیر باشعور در ایران از نوادر روزگار محسوب می شود! کسی که بتواند تو را به درجات بالاتری از قابلیت هایت هدایت کند و در عین حال بهره بیشتری از تو برای مجموعه بکشد! این تعریف اندکی استثماری است، ولی اکثر سردبیران ایرانی تلاششان بر خراب کردن کار خلاقانه تو است تا مبادا در نظر عمومی از آنها جلو نیافتی! پیشنهاد هایی هم که خیلی از این فاقدان شعور به تو می دهند، را باید در دفتر خاطراتت ثبت کنی تا قدر روزهایی را که نمی بینی شان را بیشتر بدانی! وودوارد هنوز نویسنده و تحلیل گر مطرحی است و هر از گاهی کتابی منتشر می کند و دمار از روزگار اهالی کاخ سفید در می آورد. او و برنستین احتمال از دست دادن کار و موقعیت اجتماعی خود را پشت سر گذاشتند و آنقدر پاپیچ جمهوری خواهان ساکن کاخ سفید شدند که نیکسون مجبور شد در خطابه ای فریاد زند که کلاه بردار نیست! دیشب در برنامه" لری کینگ " شبکه سی.ان.ان. هر دو نفر حاضر بودند، و هنوز با وجود گذشت سی سال، می شد پویایی و شرف حرفه ای را در آنها دید، و هردو همچنان پیگیر نوارهای منتشره کاخ سفید بعد از این همه سال هستند، تا ببینند زاویه پنهانی باقی مانده یا نه؟ و بشنوند که نیکسون در خفا چه می گفته؟

روزنامه نگاری ما، سال های زیادی را باید آزادانه طی کند تا به این جایگاه برسد.سال هایی به دور از شعار و به سمت شعور. ما حقیقت را فدای مصلحت می کنیم، ولی آن دو خبرنگار و سردبیرشان، بزرگ ترین مصلحت را حقیقت می دانستند.
امروز در ایران، حتی نمی توان به مصلحت نوشت. چون نمی خواهند بنویسی. چون نمی خواهند باشی. چون صورت مساله را پاک شده می خواهند. توسعه سیاسی خاتمی، جای خود را به توسعه پایدار مدل کره شمالی داده است! راستی، آنها هم مشکلات هسته ای دارند! چه شباهتی! پس با این ترتیب، وای به روزگارمان. اگر نقطه ها را که به هم وصل می کنیم، به مدل کره ای برسیم، کارمان زار است...