شاید بامزه ترین دوران حضور مستقیم من در مجامع مطبوعاتی، سه سالی باشد که بازرس انجمن صنفی بودم. اولا خیال می کردم که با حضور خود می توانم کار موثری بکنم، ثانیا می خواستم جلوی بعضی سو استفاده ها را بگیرم. ثالثا، بدم نمی آمد تجربه بیشتری کسب کنم. جلسات هیات مدیره خیلی اوقات به خاطر حاضر نشدن اعضا تشکیل نمی شد یا رسمیت نمی یافت. زندانی شدن نوبتی بعضی از اعضا هم بر این مشکل می افزود. انجمن صنفی در سال هفتاد و نه، چیزی در حدود ۱۴۰۰ عضو داشت، و معمولا جلسات مجمع عمومی به حد نصاب نمی رسید. یکی اینکه خیلی از اعضا تا زمانی که دنبال وام، موبایل یا بلیط مجانی سینما بودند،انجمن به دردشان می خورد ولی خودشان حاضر به انجام هیچ کار صنفی نبودند. تعداد زیادی از اعضا هم اصلا خبرنگار یا خالق اثر محسوب نمی شدند. خیلی ها کارمند اداری ، حروفچین، عضو بخش تصحیح، منشی و ... بودند و ازمحل کار خود معرفی نامه ای گرفته بودند و سیستم بی در و پیکر انجمن هم آنها را عضو کرده بود. گاهی هم کسانی که می خواستند در انتخابات رای بیشتری کسب کنند، دوستانشان را عضو می کردند. از بد شانسی جماعت مشارکتی اداره کننده انجمن، من بازرس شدم، و از آن بدتر، عضو کمیته عضو گیری! شروع کردم به بررسی پرونده ها، و مانع درست کردن سر راه کسانی که روزنامه نگار نبودند و می خواستند خودشان را به انجمن تحمیل کنند. یواش یواش صدای بعضی ها در آمد! آقای فلانی را من سال هاست می شناسم، چرا با آمدنش مخالفت می کنید؟ می پرسیدم که آیا در سال ۷۹ روزنامه نگار بوده است یا نه؟ چند سال سابقه کار دارد، نمونه های کارش کجاست؟ آیا به عنوان روزنامه نگار شناخته می شود یا هر از گاهی مطلبی از او چاپ شده است؟ بعدها جماعت را مجبور کردیم که میزان نمونه ها یی که از مراجعه کنندگان می گیرند را از ۵ به ۱۰ و گاه ۱۵ برسانند. بالاخره اگر طرف عضو ماهنامه هم که باشد باید حد اقل ده اثر در نشریات داشته باشد. تعداد تلفن ها به بازرس بدجنس انجمن بیشتر می شد، رفقا می خواستند همسرانشان را عضو کنند، همکاران قسمت های آرشیو و صفحه بندی یک شبه مدیر هنری شده بودند و خود را شایسته عضویت می دانستند، مسوول فکس فلان روزنامه که ژتون نهار اعضای تحریریه دستش بود ژورنالیست حرفه ای از آب در می آمد و ما بی خبر بودیم. جالب تر کسانی بودند که مطالب بدون نام دیگران را می آوردند، همراه با تایید حد اقل سه عضو انجمن! طی مدتی کوتاه، آمار عضو گیری بشدت پایین آمد. نمی خواستیم برای کسی مشکل درست کنیم، ولی بنا بود فقط روزنامه نگاران عضو باشند. بنای کار ما هم اساسنامه بود و بس. با این همه در تایید بعضی ها از غیبت یکی دو نفر از اعضا سو استفاده شد. چون سه امضا برای تایید لازم بود. البته ما هم چندان آدم های مرتبی نبودیم و گاهی بررسی پرونده ها به فراموشی سپرده می شد. این دیر کرد هم مقصرش اعضا کمیته بودند و بس! یکی دیگر از ماجراهای بامزه، اطلاع یافتن از تلفن های طولانی انجمن روزنامه نگاران زن به استرالیا بود! آن روزها هم که کارت تلفن راه دور موجود نبود، و قبض تلفن انجمن هم ماه به ماه سنگین تر می شد. فضولی بیش از حد من به آنجا کشید که فهمیدم انجمن روزنامه نگاران زن که رئیس آن، جمیله کدیور، همسر اول مهاجرانی بود( که هنوز زن مهاجرانی و رئیس انجمن هم هست!)، برای انجمن متبوع خود از وزارت کشور امتیاز گرفته و عملا صنفی نیست که بتواند از امکانات انجمن صنفی روزنامه نگاران بهره مجانی بگیرد! قضیه را به هیات مدیره کشاندم، و حس کردم آقایان چندان مایل به قطع رابطه با مهاجرانی نیستند! به هر جان کندنی بود کار را به آنجا کشاندیم که مجبور شدند دفتر و دستک شان را جمع کنند! نامه های من به خانم کدیور هم بسیار با مزه بود!