یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, August 18, 2004
روزنامه نگاری به روش کارمندی
  • فرق روزنامه نگاری با کارمندی، بسیار مشخص است. کارمند، با اضافه کار، و گذر زمان پیشرفت می کند و روزنامه نگار با ابتکار و پیمودن راه های نو. کارمند در نظام خاصی که چندان از او انتظار خلاقیت ندارند پارو می زند، و روزنامه نگار بادبان را اختراع می کند! یا مسیر بهتری را می یابد. این مساله برای کسانی که فقط ساعت کار و کارت زدن را می فهمند، غیر قابل درک است. باب وودوارد یک نمونه است. نمونه ای که پدر محافظه کاران رابه خوبی در آورد! قبول ندارید؟ از نیکسون بپرسید! وودوارد و همکارش برنستین کاری کردند که با ساعت کار، کارت زدن و روش سنتی کارمندی جور نبود. از آن مهم تر سردبیری داشتند که در هدایت آنها بسیار صحیح عمل کرد. آن سردبیر به تاریخ پیوست، درست مثل دو خبرنگارش. فرق آدم های باشعور در نظام مطبوعاتی و آدم های مکانیکی که مانند حمار سرشان را پایین می اندازند و مسیری را که دید محدودشان می بیند طی می کنند بسیار زیاد است! همین مساله موجب نزول مجله گل آقا به لحاظ ارزش های طنز شد، چرا که مدیر آن روز مجله که مدیریت صنعتی خوانده بود، خواست نظمی را پیاده کند که در کارگاه ها اعمال می کنند. او نمی دانست وارد چه جایی شده شده، چرا؟ اولا، روزنامه نگاران با بقیه موجودات متفاوت هستند! ثانیا طنز پردازها با بقیه روزنامه نگاران تفاوت ماهوی دارند. مدیر جدید خواست ساعات حضور همه را بر اساس برنامه ای جدید تنظیم کند. خیال می کرد جماعت در آن ساعات بخصوص طنزشان گل می کند. خلاصه اندک اندک زیرآب کسانی را که می خواست زد. از آنهایی هم که خوشش نمی آمد کارهایی طلب می کرد که نمی توانستند انجام دهند. تعداد جلسات را هم با بعضی ها بیشتر می کرد تا در صورت رفتن وزنه های مجله، کاربرای خودش خراب تر نشود و در عمل تیم مخلصانش جور باشد. وقتی احمد عربانی را با فشارهای مختلف بیرون راندند، دیگر خیالشان راحت بود که با هزینه ای کمتر، از جوان تر ها کار خواهند کشید. همه باید حساب کار دستشان می امد و برای مدیر صنعتی که خیال می کرد با تکنسین و مهندس برق و حسابدار طرف است، احترام ویژه ای قائل می شدند. من هم لج کردم! به بهانه های مختلف کار نکشیدم. می خواستم صدای مرحوم صابری را در آورم تا بداند با آوردن این مدیر ضد خلاقیت، چه کرده و چه خواهد شد. روزی یادداشت صابری بدستم رسید. می خواست با من صحبت کند و بداند چه در ذهنم می گذرد. گفتم که ترجیح می دهم با وجود علاقه ای که به خودش دارم، از گل آقا بروم. مرگ یک بار و شیون هم یک بار. تا زمانی که سیاست های آن مدیر بر مجموعه حاکم است، جوان ترها تبدیل به موجوداتی بزدل و متملق و سر به زیر می شوند. مگر اینجا کشتی بن هور است و ما پاروزنان آن؟ شما اجازه دادید این آقا حرمت احمد عربانی را بشکند. احمد عربانی هر چه بود پیشکسوت ما بود، و حذف او از مجموعه معانی مختلفی دارد. خدا بیامرز با صبوری به حرف های من گوش داد، مدیر هم که می خواست به روی خود نیاورد لبخند بامزه ای زده بود که مثلا به ...! از صابری خواستم که بقیه حرف هایم را فقط با او بزنم که مورد احترام من بود، و مدیر دوست داشتنی مجبور شد از اتاق برود. به صابری گفتم که مدیر در نقش زن بابا ظاهر شده و پدر همه بچه ها را در آورده، اگر این روند ادامه پیدا کند، خیلی ها می روند... بعد از من چند نفری که اعتماد به نفس بیشتری داشتند از مجموعه جدا شدند، هر چند همه ما رابطه غیر کاری مان را با صابری حفظ کردیم.