بیشتر وقت ها به این مساله می اندیشم که کجای کار ما اشتباه بوده است؟ به عنوان یک فرد، اشتباهات زیادی کردم، از جمله اعتماد به روند تغییرات بعد از دوم خرداد، و بر پایه این اشتباه، و بدون دیدن پیشینه کسانی که راهبری این جنبش را بر عهده داشتند، گاه کورکورانه و گاه با اندکی بینش، مسیر خطا را طی کردم. بعد از این همه سال آزمون و خطا هنوز هم اشتباه می کنیم. یک نکته را نیک دانسته ام: نباید می گذاشتیم خاتمی اصلاحات را به ناکجا آباد ببرد! خاتمی مقصر اصلی نیست. دایه ای است که بچه داری نمی داند، و نمی داند که نمی داند.
آنها که می دانستند او بچه داری بلد نیست چرا نامزدی بزرگ کردن این طفل معصوم را به او سپردند؟ اصلاحات، با معیار های مختلفی سنجیده می شود. معیارهای حکومتی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و...اصلاحاتی که من و امثال من به دنبالش بودیم، شاید اندکی برای مزاج مملکتمان زود بود. می خواستیم آزاد باشیم، قانون را نشکنیم، حتی اگر بر خط قانون حرکت نمی کردیم. می خواستیم آزادانه بیاندیشیم، و با دنیای آزاد ارتباطی منطقی داشته باشیم. شاید به همین علت ازایده گفتگوی تمدن ها خوشمان آمد. مطبوعات را بازتر می خواستیم، و شبانه روز با این فکر که کارهای بهتری برای مخاطبان بیافرینیم زیستیم... ولی یادمان رفت. یادمان رفت که مشکل اصلی جای دیگری نیست و درون خودمان نهفته است. فرموش کردیم که نباید پیروزی شیرین انتخابات را دو دستی به جماعتی بسپاریم که کام مردم را دهه شصت تلخ کرده بودند. کسانی که با بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا ،سال ها بحران برای کشور به ارمغان آوردند. کسانی که از امکانات کشور بهره ها بردند، و تصاحب قوه مجریه را کم داشتند. کسانی که دولت موقت را عفن می دانستند و بعد ها کسی نتوانست بوی گند گنده دماغی هایشان را بزداید. ما اشتباه کردیم، من و امثال من اشتباه کردیم، از همان روز اول به رقیب تاختیم، که البته مستحق تاختن بود، ولی از خودمان غافل ماندیم. یادمان رفت که باید این طرفی ها را بیشتر نواخت تا بیدار بمانند. سردبیران روزنامه ها هم نمی گذاشتند دوم خردادی را نقد کرد. ای کاش آن روزها اینترنت داشتیم. ای کاش می شد با هویت شخصی و بدون وابستگی به احزاب و گروه ها کار مطبوعاتی کرد. ای کاش می شد به آقایان فهماند که نقد تند از مرگ نسیه شیرین تر است. سه سال پیش وقتی به سعید پور عزیزی، مدیر کل اخبار و اطلاعات ریاست جمهوری گفتم که حاضرم برای بولتن اختصاصی رئیس جمهور، کاریکاتور انتقادی از روال کار خاتمی بکشم تا کارکرد کاریکاتور انتقادی و تاثیرش بر سیاستمداران، اندکی بر خاتمی هم موثر واقع شود، با زبان بی زبانی گفت که می ترسد کار خارج از عرف کند. این ماجرا سه روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۰ بود. می دانستم که خاتمی کاریکاتور را دنبال می کند، و چشم های فضول دوستانم دیده بودند که به ستون کاریکاتور روزنامه های بخصوصی حساس است. و می دانستم که کارهایم را خوب می بیند... هر گاه فرصتی دست می آمد اندکی او را می نواختم، و ندایی از یارانش می شنیدم که کاریکاتور را دیده است ،حرفی زده یا نامه ای نوشته... خاتمی را نباید از نعمت انتقاد تند محروم می کردند. همین جماعت متملق اطرافش را می گویم، همان نازک نارنجی هایی که او را پدر اصلاحات خواندند و التماسش کردند که:" دور دوم هم بمان و قهر نکن". خاتمی با چشمانی نمناک نامزد شد و رئیس جمهور شدنش باعث نمناکی و خیسی چشمان ما گشت! اشکمان در آمد! پدرمان در آمد! روزگار خوبی ها هم به سر آمد! یکی از کسانی که در سال هفتاد و نه از خاتمی خواست که استعفا دهد و کاری را که نمی تواند درست انجام دهد را رها کند،
احمد زید آبادی بود. احمد بر خلاف خیلی از "نان به نرخ روز خور"ها، صراحت داشت. احمد تاریخ را خوب می شناخت و می دانست که ادامه این وضع به کجا می انجامد. دیده بود که خاتمی در ماجرای کوی دانشگاه نا مدیریتی کرده و دو دستی ثمره کارهای مهم زمستان سال قبل را به رقیب بخشیده بود. وقتی روزنامه ها را بستند، یعنی بهترین یاران خاتمی را، گفت که رئیس جمهوری که نتواند جلوی این وضع را بگیرد، جلوی بدتر از اینش را هم نمی تواند. معترضین صدایشان در آمد که ما مجلس را برده ایم و در مجلس نشان خواهیم داد که فیض روح القدس چه کار خواهد کرد. ولی مگر قرار بود که دیگران هم همان کاری را کنند که مسیحا می کرد؟ چند روز پیش باز از احمد
سخنی خواندم. خاتمی را با مصدق مقایسه کرده بود. با همان صراحت پیشین. با همان عشقی که به ایران داشته و دارد. گفته بود که تاریخ از خاتمی به نیکی یاد نخواهد کرد. خاتمی خوب شروع کرد ولی پایان غم انگیزی خواهد داشت. ای کاش بد شروع کرده بود و پایانی عالی می داشت. صراحت احمد و صداقت او به دل خیلی ها نمی نشیند. اگر خاتمی را با مثالی غربی به اردک لنگ تشبیه کرده، شاید برای خیلی ها غریب باشد، ولی به دل من یکی که خیلی چسبید. خاتمی مسوول است، مسوول ادامه وضعی که به نام او ثبت شده: اصلاحات مرده. مرگ اصلاحات در اسفند هشتاد و دو نبود. جنازه اش را ما آدم های ساده لوح سال ها سر پا نگاه داشتیم تا سو استفاده کنندگان در قدرت سهمشان را ببرند؛ کسانی که می توانستند در سال هفتاد و نه تحصن کنند. کسانی که نتوانستند و نخواستند از حقوق علی رضا رجایی دفاع کنند، کسانی که به قیمت حضور خود در مجلس مصلحت را بر حقیقت ترجیح دادند. نایب رئیس شدن مجلس برای رضا خاتمی مهم تر بود تا احقاق حق، سهم خواهی برای بهزاد نبوی و سازمان مجاهدین ارجحیت داشت،و... مجلس ششم از اردک لنگ بدتر بود! نیم کردار نداشت و دو صد گفته اش را به روی مردم می آورد. همین مجلس اگر می خواست هم می توانست با راست ها طوری کنار بیاید که حقوق مردم را از پایمال شدن برهانند.
خواهش از خوانندگانی که نظر می دهند:
اگر نشانی پست الکترونیکی خود را کامل بگذارید، پاسخگو خواهم بود( البته اگر وقت یارم باشد). در ضمن در صورتی که نقد و نظرتان اندکی طولانی می شود، آنرا به این نشانی بفرستید: nikkowsar@yahoo.ca