سالهاست که می خواهیم به همه دنیا بقبولانیم که داریم به سوی دموکراسی پیش می رویم، و در داخل به مردم خودمان می گوییم که مردمسالاری ما تومنی هفصنار با دموکراسی غربی تفاوت دارد.
نمی توان گفت که باید الگوی صد در صد آمریکایی یا فرانسوی یا کانادایی را اجرا کرد، ولی باید دید چه سیستمی به مزاج ما سازگارتر است. بدبختی ما آنجاست که بزرگان ما از روی فرهنگ لغت مدل کره شمالی را برگزیده اند.آیا صرف وجود کلمه دموکراتیک در جمهوری دموکراتیک خلق کره، نظام جمهوری آن کشور را دموکراتیک می کند؟ پدرم بیست و سه سال پیش همراه هیاتی به کره شمالی رفت. محمد سلامتی وزیر کشاورزی بود و انگلیسی هم نمی دانست، گمانم سواد راست و درستی هم نداشت. سخنرانی اش را احتمالا پدرم و یکی دو نفر دیگر تنظیم کردند. در آن روزها باید به زیارت کیم ایل سونگ رهبر وقت کره نائل می آمدند. او قهرمان جنگ با آمریکایی ها بود و نقاشی های روی دیوارهای پیونگ یانگ همه در وصف مدیریت، شجاعت و .... او بود. همه مردم خوشحال بودند که به بدبختی و فلاکت مردم جنوب، که اسیر آمریکایی ها شده بودند، نیافتاده اند. نکته جالب این بود که اکثر مردم لباسی یک شکل داشتند و همه در مراسم مختلف با بهترین لباس های یک شکل خود ظاهر می شدند. همه برای یکی ولی یکی برای خودش! پدرم کتاب های زیادی از کره آورد، کتاب های عکس که نشان می داد این مملکت چقدر ثروتمند است و سوسیالیزم مدل کیم ایل سونگ چگونه توانسته است پدر امپریالسم آمریکا را در آورد. از آن سال تا کنون گروه های مختلفی از ایران به کره رفته اند. بخصوص نظامی ها!بدی ماجرا این است که نظم وحشتناک کره به دل خریداران اسلحه نشسته است...
واقعا سر در نمی آورم!جماعتی که برای خرید تکنولوژی نظامی به کره می روند چه کارشان به مسائل اجتماعی و فلسفی؟ شاید برای استفاده از سلاح کره ای، باید اصلاحات کره ای هم اجرا شود!
وقتی از غرب بد می گوییم، یادمان می رود یا می خواهیم فراموش کنیم که بخش بزرگی از مردم غرب خوشحال هستند که کشورشان مثل سرزمین ما اداره نمی شود. هر از گاهی هم یک نظریه پرداز غربی را با گرم ترین سلام ها( بخوانید دلار) به کشور می آوریم تا در باره ماه بودن ما و بد بودن آنها سخرانی کند. طرف پولی به جیب می زند و یاد می گیرد که چگونه این روند را ادامه دهد. البته غربی ها هم بیکار ننشسته اند. آدم های تند وتیزما را دعوت می کنند تا در باب روند دموکراسی در ایران و مشکلات پیش روی آن در برای مراکز آنها صحبت کنند، و تصادفا حرف هایی در تایید فلان لابی قوی در کنگره یا سنای آمریکا بزنند و آنها هم سر بزنگاه از این صحبت ها برای خود شاهد بیاورند. فرق دو طرف این است، باید استاد خارجی را خرید، ولی فعال سیاسی ایرانی با جان و دل می رود. نمی گویم کدام صورت صحیح است و کدام نکوهیده، تنها به این اکتفا می کنم که اگر استاد متعهد غربی به حرف های خود ایمان داشت، چرا به کشور ما نیامد تا به نهضت ما کمک کند و علم خود را بی منت در اختیارمان گذارد، چرا از یارانش نخواست به مدینه فاضله ای که در مقابل غرب ساخته ایم سفر کنند و واقعیت ها را ببینند؟ تو را به خدا روژه گارودی یا امثال او را که از دست غرب خفه شده اند را به ایران دعوت کنید و شهروندی افتخاری به او بدهید تا بدون ویزا به ایران رفت و آمد کند و به جوانان ما بیاموزد که باید غرب واقعی را چگونه دریابند!