سال ها پیش، همان اوائل انقلاب با نام جورج اورول آشنا شدم. کتاب قلعه حیواناتش را خواندم ولی نمی توانستم در سن ده سالگی سر در بیاورم که علت مشکلات ناپلئون با بقیه چیست.
کتاب ۱۹۸۴ را بعد ها خواندم.
قلعه حیوانات را دوباره در دوران دانشجویی از نو خواندم و بیشتر لمس اش کردم. در کلاس های خانه کاریکاتور هم تمرین اجباری هنرجوهایم، تصویر سازی بخش های این کتاب بود. اغلب هم باید از آنها می خواستم تا شخصیت های کتاب را با مقامات کشور مقایسه نکنند! چون داستان به نحو عجیی نکات مبهمی را در ذهن بچه ها روشن می کرد.
پریروز بعد از سال ها فیلم
۱۹۸۴ را دیدم.
فضای استالینیستی حاکم بر فیلم آدم را به نحو عجیبی به فکر وا می دارد. بخصوص برای ما که فضای کنترل و خبرچینی را حس کرده ایم.
خدا را شکر که از هنرجوها نخواستم این کتاب را مصور کنند!
وقتی مطلب اخیر
سینا مطلبی را می خوانم، این احساس در من تشدید می شود. انگار عده ای از روی الگوی برادر بزرگتر می خواهند فضا را آرام نگاه دارند.