در طول یک ماه گذشته، پیغام های زیادی برایم رسیده، و اغلب پرسیده اند که چرا به مهاجرانی تاخته ام؟
سوال کرده اند که مگر روابط خصوصی مهاجرانی به بقیه ارتباطی داشته که حالا در این زمان به او گیر داده ام؟ چرا کاری کرده ام که راست ها سو استفاده کنند و حتی روزنامه جام جم مطلب من را عینا منعکس کند؟
مهاجرانی و امثال او، قربانیان سیستمی هستند که خود به نحوی یا پایه گذارش بوده اند و یا خشتی از ساختارش.
نشنیده ام که مهاجرانی به دستگیری دختران و پسرانی که فقط در پارک ها با هم قدم می زده اند اعتراضی حقوقی کرده باشد. از کسی که معاون حقوقی نخست وزیر و ریاست جمهوری بوده است انتظاری بیشتر از این می رود.
موارد بسیاری وجود دارد که مهاجرانی می توانست در موقعیت خاص حقوقی که ایستاده بود، از حقوق مردم دفاع کند، و یا به کمک آنان آید.
مهاجرانی سال ها مدیر این کشور بوده است. سال های سال چشم امید بخشی از روشنفکران بوده، و طوری خود را نشان داده بود که گویی از آسمان آمده تا فرهنگیان و هنروران را نجات دهد. از حق نباید گذشت که هر از گاهی کارهای مفیدی هم انجام داده، ولی به چه قیمتی، خدایش داناست.
مهاجرانی و مهاجرانی ها در هرم قدرت فراوانند. از کارهای خوبی که کرده اند دفاع می کنم، ولی نمی توانم به غلط هایشان نپردازم. این عدالت نیست. فضای گل آلود بعد از دوم خرداد، نگذاشت تا واقعیت های خیلی ها را درک کنیم، و گاه بی دلیل و از سر اشتیاق همراهی شان کردیم. کسانی که در مقابل خیلی از حق کشی ها سکوت کردند. در حالی که می توانستند قدمی بردارند.
صداقت فقط راست گفتن نیست، رفتاری که مردم رابه خطا بیاندازد را چه نام می نهید؟ طوری جا نماز آب بکشید که انگار اسوه دو عالمید، و طوری از حقوق زن صحبت کنید که گویی فمینست تر از شما وجود ندارد، در باره تساهل و تسامح چنان داد بزنید که شما بهترین گزینه برای نجات ساختار فلک زده اجتماعی ایران بدانند...این رفتارها نشانه چیست؟ سیاستمدار نمی تواند راست بگوید و راستی پیشه کند؟
وقتی پزشکی قسم نامه بقراط را نقض می کند، و یا پاسبانی یار دزدان و نابکاران می شود، معلم اخلاقی فاسق از آب در می آید، باید سکوت کرد؟ حرف من نه از سر ادعا است نه از سر نیاز سیاسی. تنها به این می اندیشم که باز فریب زبان سیاست بازان بی اعتقاد به حرف خویش را نخورم، و با کاریکاتورهایم به آنها کمکی نکنم.
درد من این است که در سال های بعد از دوم خرداد، مهاجرانی و امثال او را طوری نشان دادیم که نمی بایست، و مخالفینشان را طوری نواختیم که که نمی شایست(کلمه اختراع کردم!).
یادم می آید که عباس عبدی کسانی را که در بازی سیاست در زندان کم می آوردند، دونکیشوت خوانده بود، و مهندس سحابی را مثال می زد که بعد از کم آوردن هنگام بازجویی، بایستی از عرصه کنار می رفت. می گفت اینان به یارانشان ضربه می زنند. عبدی نمی دید روزی را که خودش دونکیشوت می شود، و باعث اقتدار هرچه بیشتر طرف مقابل می گردد.
من وا مثال من هم شاید کم بیاوریم(به حتم کم می آوریم)، به همین دلیل بهتر است به همین کار روزنامه نگاری خودمان بسنده کنیم، و خرمن مدیریت نکوبیم! فرق ما با بسیاری از افراد هرم قدرت در این است که می دانیم اینکاره نیستیم و کناره می گیریم، ولی آنان می دانند که اینکاره نیستند، ولی دو دستی به جایگاهشان چسبیده اند، و استعفا هم نمی دهند! اولی اش خاتمی! بقیه را خودتان بهتر از من می شناسید!