یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, September 23, 2004
مهر و بی مهری
گرچه دلم برای دوران مدرسه تنگ شده، ولی آن روزها هیچوقت از اول مهر خوشم نمی آمد.
رفتن به مدرسه، روبرو شدن با تکالیف جدید، محدودیت ساعت های تماشای تلویزیون، ممنوعیت خرید مجلات و روزنامه ها....
سال شصت و سه بود. از ترس لو رفتن نزد پدرم، مجله ها را در اتاق زیر شیروانی دبیرستان قایم می کردم.
یک بار یادم رفت کیهان ورزشی را در دبیرستان بگذارم و اشتباهی همراه خودم به خانه آوردم. ای دل غافل! دلم هم نمی آمد دورش بیاندازم.از سر ناچاری زیر بالش قایمش کردم. قرار بود بعد از ظهر پنج شنبه همان هفته به سینما بروم. قبل از اینکه راه بیافتم، پدرم به اتاقم رفت و از زیر بالش کیهان ورزشی موصوف را خارج کرد! عرق سردی تمام وجودم را گرفت! با اخمی که تا مدت ها روزگار را بر آدم زهر مار می کرد، گفت که سینما بی سینما.همانجا بود که قسم خوردم روزی وارد مطبوعات شوم و حالش را بگیرم! آن روزها آرزویم این بود که ورزشی نویس شوم...
تا سال آخر دبیرستان، آرشیو من در اتاقک زیر شیروانی دبیرستان کامل تر و کامل تر می شد و کسی هم بو نبرده بود. روزی که نتایج کنکور را دادند، و با خوشحالی به دفتر مدرسه رفتم، ناظم به شوخی گفت حالا مجله هایت را کجا می بری؟ او سال ها می دانست ولی به روی من نیاورده بود.

بعد ها درمهر ۱۳۷۰ رسما وارد گل آقا شدم. دانشجوی سال چهارم زمین شناسی دانشگاه تهران هم بودم. اولین جلسه کلاس ریاضی(که دو بار افتاده بودم!) نزدیک بود ماجرای بی مهری اول مهر تکرار شود. وسط کلاس داشتم روزنامه می خواندم، هر از گاهی هم کلمه ای یا تیکه ای می پراندم، نزدیک بود استاد من سال آخری را جلوی جوجه های سال اولی از کلاس بیرون بیاندازد! یکی از بچه ها به استاد فهماند که فلانی توی گل آقا است...
نجات پیدا کردم! رفتار خوب آن استاد که از بیرون انداختن من منصرف شده بود، بد جوری به دلم نشست.

آخر شهریور ۷۲، ماهنامه همشهری را بستند و نزدیک بود از نان خوردن ساقط شوم. ولی از اول مهر وارد روزنامه همشهری شدم...و زندگی ام عوض شد...
دیگر می توانستم جلوی پدرم قد علم کنم، مجبور بود پسرش را به رسمیت بشناسد.
این بار من به او معنای مهر را فهماندم...
1 Comments:
سلام..
اقای کوثر مرحوم کیومرث صابری قرار بود علت بسته شدن گل اقا را بعد ها به اطلاع عموم برساند اما زمان این فرصت را به او نداد شما یا شایدم خودش ترجیح بر ان داد از ان دوران که در گل اقای صابری بودید می شه برایمان بیتشر بگویید در وب لاگتان...
و از خاطرات ان دوره....
با تشکر سهند شمس اسحقی