یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, October 05, 2004
دو ساعت با حسین شریعتمداری-۱
کار امروز حسین در تماس تلفنی با حسین شریعتمداری بسیار جالب بود. این حافظه من هم که کافی است تحریک شود تا افتضاح بار بیاورد!
یادم آمد روزی را که همراه حسن سربخشیان به کیهان رفتم تا با شریعتمداری مصاحبه کنم...
اسفند هشتاد بود. شماره موبایل مدیر مسوول کیهان را از یکی از همکارانم گرفتم و به او زنگ زدم...یکی دیگر تلفن را برداشت. گمانم حسن شایانفر بود...ولی نمی خواستم با برادر حسن جلسه بگذارم که! روز بعد با شریعتمداری تلفنی صحبت کردم. خیلی خوب تحویل گرفت. گفتم که برای صفحه کلوزآپ حیات نو جمعه که بیوگرافی کاریکاتوری شخصیت ها را کار می کنم، از او وقت مصاحبه می خواهم. قبول کرد! منتهی گفت بعد از عید زمان را مشخص می کند. من هم نامردی نکردم بعد از تحویل سال نو به او زنگ زدم!
گمانم اوایل اردیبهشت به دفترش رفتیم. من سال ها قبل با مجلّه کیهان کاریکاتور که نشریه ای غیر سیاسی و تخصصی بود کار می کردم، و مقالات بسیاری در آنجا داشتم. بعد از دوم خرداد همکاری من با آنجا کمرنگ شده بود. همیشه در هنگام ورود به کیهان با مکلی به نام نگهبانی روبرو می شدم، ولی این بار همه چیز هماهنگ بود. همراه حسن به طبقه آخر رفتیم و بعد از اینکه منشی دفتر خیلی خوب از ما استقبال کرد، با چهره بشّاش شریعتمداری روبرو شدیم، که ما را به اتاقش دعوت می کرد.
من از سال های جوانی اش و فعالیت های دهه شصت او سوال می کردم و او نیز با متانت و صبر جواب می داد. کلّی هم میوه تعارفمان کرد.
چند نکته برای من جالب بود. در طول دو ساعت خبری از سیگار نبود، و با وجود خنک بودن اتاق، من و حسن بشّدت عرق کرده بودیم! از سوی دیگر با توجّه به سابقه حسین شریعتمداری در سال های شصت و هفتاد در زندان اوین، و مصاحبت( بخوانید بازجویی) با سران حزب توده و بسیاری از روشنفکران،می دانستم دارم از چه کسی سوال می کنم، و انگار من داشتم او را بازجویی می کردم. حّس غریبی بود!
حسن عکس های فوق العاده ای گرفت، و وقتی لنز عوض می کرد می دانستم دنبال چه نتیجه ای است!
باید بگویم که متانت و آرامش شریعتمداری بی نظیر است، و خیلی راحت حرفش را به شما می قبولاند.
وقت خداحافظی، تا پای پله ها بدرقه مان کرد .
پایین که رسیدیم، به پنجره روکش فلزی اتاقش از بیرون دقّت کردم که عین پنجره های بند ۲۰۹ بود...
من و حسن حّس خاصی داشتیم. گمانم اولین دو خردادی هایی که برای مصاحبه نزد او رفته بودند، ما بودیم.
ظرف دو سه روز مصاحبه را پیاده کردم و کاریکاتور دنباله دار زندگی نامه او را کشیدم. راستش موقع کشیدن و همینطور نوشتن متن طنز بالای صفحه، فکر ننمی کردم کارم اینقدر خطرناک باشد.
ادامه دارد!