دیروز گرسنه و تشنه سر کار بودم و یکی در میان مشتری ها می آمدند و می رفتند. تا اینکه معجزه رخ داد! آدم در قلب سرزمین کانادا روزه باشد و برایش شلّه زرد بیاورند تا با آن افطار کند! خدایا شکرت!
دوستان خوب من مرا از تنهایی کشنده ای بیرون آوردند! تنهایی فقط دوری از آشنایان نیست، از خاطره ها هم هست. خاطره افطارهای سال های پیش که دیروز پریروز زنده شده بود. دعای من به این افطاری قشنگ منتهی شد!
خدایا! کلی آرزوی دیگر هم دارم ها!