سال ها پیش، گمانم نوروز ۷۱، با پدرم بحث می کردم. از من می خواست تا تکلیفم را یک سره کنم، یا زمین شناس باشم یا کاریکاتوریست. وقتی گفتم کاریکاتوریست، چهره اش در هم شد. می خواست پسرش همچون بچه های کیمیاگران پای در جای پدر گذارد. گفتم که می خواهم روزی کارهایم در خارج از کشور چاپ شود، آنهم کارهای سیاسی بین المللی. نمی خواستم در چنبره بازار داخلی جا بمانم.
سال ها گذشت، نوروز هشتاد بود. به سرم زد و با
سندیکای کارتونیست ها و نویسندگان در نیویورک تماس گرفتم و نمونه کارهایی که در روزنامه ایران نیوز از من چاپ شده بود را برایشان فرستادم.
هفته بعدش عضو
سندیکا شده بودم.
چند ماه بعد وقتی برای گرفتن نشان شجاعت سال ۲۰۰۱ کاریکاتوریست های مطبوعاتی به کانادا آمده بودم، با واقعیت تلخی روبرو شدم. آنهم ناشناخته ماندن ایران در عرصه کاریکاتور مطبوعاتی روز دنیا. موقع سخنرانی برای کاریکاتوریست های آمریکایی و کانادایی، نمونه های آثار همکارانم را روی پرده نشان دادم. از من پرسیدند پس کاریکاتورهای مطبوعاتی تان کو؟ اینها که تصویر سازی بود! تصویر سازی هایی که فقط کنار مطلب معنی پیدا می کند. حرف هایشان بی ربط نبود. بزرگان این عرصه در دنیا بودند و نمی شد از کنار نقدشان به ساده گی گذشت.
بعد از بازگشت، دوستان ایرانی ام را مجاب کردم که حرکتی گروهی باید کرد. سایت پرسی تونز را راه انداختیم که یک سال و نیم پابرجا بود. کارها را هم با کیفیت چاپ به سندیکا می فرستادم و چندتایی از آن آثار در روزنامه های خارج از کشور چاپ شد.
مشکل بزرگی که با آن روبرو شدیم، نبود سیستم پرداخت الکترونیکی در ایران بود. به عبارت دیگر، نمی توانستیم حقوق قانونی مان را به دلیل نبود سیستم اعتباری در ایران به راحتی دریافت کنیم. گرفتن چک هم از آمریکایی ها دردسر های بعدی را به دنبال می داشت.
زمان گذشت و گذشت تا اینکه سندیکا به
نیویورک تایمز پیوست. چه چیز از این بهتر؟
حالا از وقتی که به هم پیوسته اند، هیچ یک از مطالبات کاریکاتوریست های عضو را پرداخت نکرده اند.
عده ای از همکاران کانادایی در اعتراض به
سندیکایی دیگر پیوستند.
چند ماه پیش هم وقتی شبکه خبری CNN یکی از
کارهای مرا چند بار نشان داد، و فهمیدم کار را از سندیکا نخریده است، به دبیر سندیکا معترض شدم، او هم قرار بود از طرق حقوقی طلب مرا از آنها وصول کند. جالب اینکه زورش نرسید!
سال ها از بحث من با پدرم گذشته است، و من تقریبا به آرزوی خود رسیده ام، و کارهایم چاپ شده است، آنهم در روزنامه هایی که آرزوی هر کاریکاتوریستی است، ولی از دلارهای لعنتی آمریکایی خبری نیست که نیست!