راستش در ۱۳ سالی که در مطبوعات ایران کار کرده ام، جماعتی باحال تر از بچه های همشهری در ماه رمضان ندیده ام. روزه خوارها و روزه گیرها به هیچ وجه مزاحم هم نمی شدند، و جوّ آنجا هم طوری بود که نیاز چندانی به ریا کاری نداشتند، روزه خوارها هم چند جا برای رفع گرسنگی شان داشتند، از جمله سرویس گرافیک!
معمولا بوی سالاد الویه، چیپس و ماست موسیر، کنسرو ماهی و گاهی هم لوبیا از داخل اتاق بیرون می زد و بچه های سرویس های دیگر یا الله می گفتند و می آمدند. اگر هم یکی از ما کاریکاتوریست ها روزه بود، بیرون می رفتیم تا بقیه بی مزاحمت کارشان را بکنند. البته جالب تر از همه موقع افطار بود که همه، از آدم های روزه تا جماعت روزه خوار، در صف رستوران می ایستادند تا از خیرات ماه مبارک بهره مند گردند. بوی آش و سبزی داغ و سیر داغ چنان مست کننده بود که نگو و نپرس. و از آن بهتر نان سنگک داغ و سبزی و گردو و خرما...
ماهنامه همشهری هم فضای بامزه ای داشت. آن سال یک روز درمیان روزه می گرفتم، چون اوضاع معده ام خراب بود. از قضا اکثر بر و بچه ها مشکل معده داشتند! حتی سر دبیر و مسوول محترم مجله! همه به نوبت در آشپزخانه جمع می شدیم و برای سلامت روزه دارها دعا می کردیم و می خوردیم. آنجا هم سالاد الویه اولویت داشت!
در ساختمان قدیمی گل آقا، بهترین جا برای روزه خواری زیرزمین بود-اتاق صفحه بندی! ولی بعد از مهاجرت به ساختمان جدید، هر طبقه آبدارخانه خودش را داشت و کسانی که می خواستند، می توانستند به دخمه مربوطه سر بزنند.
ادامه دارد