آدم دراین سرزمین سرد وقتی محبّت میبیند، گرم میشود.
وقتی به کسی کاری پیشنهاد میشود ولی به نفع تو کنار میکشد، یا هنگامی که دارد مصاحبه میشود به یاد تو است، شاد میشوی.
وقتی روزنامهها را نگاه میکنند تا شاید برایت کاری بیابند، هرچند تو به درد آن کار نمیخوری، بیشتر از اینکه آن کار به درد تو نمیخورد، نمیدانی از خوشحالی چه بگویی.
وقتی گاه و بیگاه از تو میخواهند رزومهات را برای فلانجا بفرستی، میفهمی که آدمیّت مرده نیست. دیگر شعر
آدمیّت مرده بود، ولی آدم زند بود... واقعیّت ندارد.
این خاطره خوبم از دوستان با معرفت بیادعا را هرگز فراموش نخواهم کرد.