در سالهای گذشته همیشه به پیرمردهای عالم مطبوعات خرده میگرفتم که محافظهکار شدهاند.
میدیدم روزی را که خودم هم به سرنوشت آنان دچار بشوم.
امروز در مرز تندروی و کندروی ماندهام. لذّتی که در تندروی هست، در کندروی نیست، ولی ارزشی که کار کم غلط دارد از مشق پر از اشتباه بهمراتب بیشتر است.
انیمیشن الجزیره را همان روز اوّل دیدم. کاری بود بس ضعیف و فاقد منطق. دارم در مورد روشی برای حالگیری از آنان فکر میکنم.
ولی نمیخواهم ضربهاش کم باشد و ناکارآمد.
من هم مثل خیلیهای دیگر نامهُ اعتراضی به نشنال جیاگرافی را امضا کردهام، ولی هنوز این کار را کافی نمیدانم. باید کاری کرد کارستان.
با این همه معتقدم که در شرایطی اینچنین، باید ضعفهای خودمان را هم ببینیم. باید نگاهی منطقی به روابطمان با هموطنان خلیجنشینمان داشته باشیم، و به یاد بیاوریم که آنان هم حقّی دارند. آنها که در مجتمعهای ساختمانی زندگی کردهاند، دیدهاند که برای قیرگونی کردن پشتبام، از ساکنان همهُ طبقات پول جمع میکنند، و برای بچههای طبقههای غیر مشرف این سوال بوجود میآید که پشتبام چه ربطی به خانهُ ما دارد؟ آنان فکر میکنند در یک مجتمع، هر کسی فقط مسوول خانهُ خودش است، ولی وقتی از امکانات کلّ ساختمان استفاده میکنند، یادشان میرود...
ما هم فرزندان یک مجتمع بزرگ هستیم. یادمان میرود از نفت خوزستان استفاده میکنیم، گاز استان بوشهررا میسوزانیم، پنیر گلپایگان یا تبریز سر سفرهمان است، روغن کرمانشاهی روی غذایمان میریزیم، کنسرو تن بندرعباس را به اوین درکه میبریم...
گیرم پولش را داده باشیم، آیا مساله اصلی آنست؟ آیا هیچیک از این نعمتها را پاس داشتهایم؟ آیا قدر مردمانی را که با کمترین منّت و قیمت، اینها را برایمان فراهم کردهاند میدانیم؟
من ایرانی یک مشکل بزرگ دارم. میهن پرست هستم، ولی نمیدانم میهن چیست!
ایرانی بودن را دوست دارم، ولی خودم را به آب و آتش میزنم که خارج از ایران زندگی کنم.
ایرانیان را گرامی میدارم، ولی برخورد من با خارجیها بسیار محترمانهتر است تا با هموطنان خودم.
شادمانم که مساله نامگذاری خلیج باعث اتحاد ما شده است.
لازم است، ولی کافی؟ نه!