درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
...
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
...
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو
حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس