هنوز هم معتقدم که از همان روز اول باید خاتمی را نقد میکردیم، هنوز هم سر حرفم هستم که جریان اصلاحطابی را از همان ماههای اول باید زیر شلاق نقد میبردیم.
بزرگترین دشمنان خاتمی، بعضی دوستانش بودند، و شاید بهترین دوستانش، منتقدینی باشند که فضای احساسی آن سالها از حقیقت دورشان نکرده بود.
چشم بستن مقابل برخی خطاها، و کوتاهیها به امید بهبودی با کور بودن متفاوت است. بسیاری از ما به نابینایی مزمن دچار بودیم. نخواستیم عیوبمان را ببینیم، و تنها در مقابل منتقدین جبهه گرفتیم.
قدر زمان را ندانستیم، و یادمان رفت که برای دفاع از حقوق مردم گذر زمان چه کشنده است.
هر چقدر از خاتمی ناراضی باشم، راضی به هو شدنش نیستم. دانشجویانی که به او تاختند، هم گناهی ندارند! سالهاست به شعورشان توهین شده، و از خاتمی انتظار داشتهاند. حالا بعد از سه سال و در پایان دورهاش آمده؟
ما زیاران چشم یاری داشتیم...
خاتمی نماد بوده و هست. خطاهای اصلاحطلبان حکومتی را نباید تنها به حساب او گذاشت. او هم قربانی است، ولی آیا باید تا ابد تاسف فرصتسوزیهای او را بخوریم؟
آیا باید دلمان را به کارهای خوبش خوش کنیم و ناکارآمدیها را نبینیم؟
اصلاحات و دوره کوتاه آن، به هر بدی هم که بود، این خوبی را داشت که واقعیتها را عیان کرد.
توان مدیریت جامعه را نشان داد و فهمیدیم که مدیرانمان چه در چنته دارند. فهمیدیم که خودمان در این ماجرا چند مرده حلاجیم و فرهنگ نسلهای فعلی، برای درک دموکراسی تا چه حد نیازمند اصلاح است.
دانستیم که جامعه ما کمی پیچیدهتر از آزمایشگاه سعید حجاریان و دوستانش است و آموختیم که سریع و با یک نام ساده نباید تحت تاثیر قرار بگیریم. خاتمی را باید با همان ظرفیتهایش بشناسیم، و بدانیم که خط قرمز او کجاست. از او انتظار نداشته باشیم که به مردم پشت نکند، و امید بیهوده به کسی نبندیم.
خاتمی در تاریخ نامی ماندگار است، ای کاش با نقد جلایش میدادیم و نمیگذاشتیم اینقدر کدر شود. ای کاش بادمجان دور قاب چینان که کم هم نیستند میگذاشتند.
خاتمی نماد ما بود، باغم او گریه کردیم، وبا لبخندش قهقهه زدیم.
امروز آن خاتمی کجاست؟