جواد لاریجانی را نخستین بار در سال هفتاد و پنج دیدم. به نمایشگاه کتاب و مطبوعات آمده بود، و من در غرفه گلآقا با مهمانان سر شناس مصاحبه ویدیویی می کردم.
از جواد پرسیدم که از کجا فهمیده طنز نویس است؟ جواب داد که گلآقا چنین تشخیص داده است. پرسیدم از روی مقالاتش نیست که هرجه مینویسد برعکسش اتفاق میافتد؟ نگاهی کرد و گفت که متاسفانه عجله دارد و باید به جایی دیگر برود.
سر ماجرای نیکبراون، تا آنجا که میتوانستم کاریکاتورش را کشیدم، وحتی فصلی از یکی از کتابهای مشترک من و ابراهیم نبوی به خاطر زیاد بودن کاریکاتورحای جواد، نام جوادیه به خود گرفت!
روزی شماره اش بدستم افتاد و به او زنگ زدم...گمانم آذر ۷۹ بود، و دو سه روز بعدش هم به نزدش رفتم، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری در نیاوران.
برایش کتابم را بردم، و در کنار امضا، کاریکاتوری کوجک کشیدم با این مضمون که جواد دارد از آدمک من میپرسد: این نیکآهنگ با نیکبراون نسبتی ندارد؟
ساعتی خندیدیم، و الحق بسیار طناز است. از ماجراهای ورود اینترنت از طریق مرکز برایم حرف زد و از بر خوردهای روحانیون سر شناس با آن گفت.
در آن دیدار جمله ای گفت که هیچوقت یادم نخواهد رفت:
برخورد حکومت با تو و نبوی درست نبود، و شما را به خاطر طنز یا کاریکاتور نباید اذیت میکردند...
ا
دامه دارد