جمعه هفته گذشته، با تلفن یکی از مهمترین کاریکاتوریستهای کانادایی از خواب پریدم. تری موشر دبیر طرح مجله
مکلینز کانادا داشت به من سفارش طرح میداد. این تلفن مثل معجزه صبحگاهی بود.
قرار شد تا دوشنبه طرحهای اولیهام را برایش بفرستم تا یکی را انتخاب کند، و دوشنبه هم تماس گرفت تا روی یکی از ایدهها بحث کند تا موضوع با استانداردهای مجله همخوان باشد.
دیشب طرح خام مرحله بعدی را برایش فرستادم و در جواب نوشت که محشر است! فقط قطع کار را باید اندکی تغییر داد و اینکه زیر امضا هم نام مکلینز را بنویسم...
من هم شاد بودم...بالاخره درها باز شده بود..حدود ساعت ده ونیم، تلفن زنگ زد...بایدهمراه همکاران روزنامهنگار خارجی به جلسه شورای سردبیران و دبیران روزنامه
گلوب اند میل میرفتم...یک بازدید آموزشی خوب...تری موشرآن طرف خط بود، مرا با سردبیر مجله مکلینز روی تلفن-کنفرانس گذاشت...دست شما درد نکند و از این حرفها، فقط صفحه مورد نظر که قرار بود کاریکاتور در آن چاپ شود با تغییری دردقیقه ۹۰ روبرو شده.... مطلبی خیلی مهم ،و کاریکاتور بی کاریکاتور... پول کار را میدهند، ولی مزه کار چاپ شده چیز دیگری است.
احساس بدی داشتم، به جلسه رفتم و به روی خودم نیاوردم که چه حالی هستم.طرح را دست به دست به یکی از دبیران روزنامه که مهمانش بودیم رساندم، کلی خندید.البته بدون صدا! مگر میتوان در جلسه دبیران سر و صدا کرد؟
بعد از جلسه هم برای نوشیدن چای با
برایان گیبل و
تونی جنکینز کاریکاتوریستهای روزنامه به قهوهخانه روزنامه رفتیم. احساس خوبی بود که بعد از حالگیری ناخواسته با دو همکار باحال بنشینم و گپ بزنم.
عصر هم برای رفع گرفتگی حال، برای دیدن
دوازده یار اوشن به سینمایی ارزان قیمت رفتم( به جای ۱۳ دلار، ۴ دلار پول بلیت دادم!). در مجموع بد نبود...