اولین لحظهای که چشم بند را روی پلکهایم حس کردم، دانستم که نمیدانم. اولین فریاد را که شنیدم، و نمیتوانستم واکنش نشان دهم، یقین پیدا کردم که نمیدانم.
نه میدانستم دنبال چه بودهام، و نه میتوانستم بفهمم صاحب صدای فریاد در
پی چیست؟ هر دو میدانستیم که نمیدانیم، ولی جرات گفتنش را نداشتیم.
دنبال حقیقت بودیم؟ حقیقت را در چه جستجو کردیم؟ در سرآب؟
دنبال حقیقت بودیم، ولی با واقعیتی تلخ روبرو شدیم.
اصلاحات حقیقتی غیر واقعی بود...
ندانستیم، نتوانستیم...
تمام شد...
تمام.