چند روزی بود که این گردن درد و کمر درد نگذاشته بود به دوچرخه سواری بروم.
پریروز هم که برف و باران یخی! باعث شد که تمام پیاده روها یخ بزند و دیگر امکان چرخسواری نباشد.
دیروز بعد از کاری سنگین(فکر بد نکنید، فکری بود) دوچرخه را از زیر برف و یخ درآوردم و با بدبختی تا مرکز خریدی که باید چند هدیه شب کریسمس میخریدم رفتم.
راستش را بخواهید پشیمان شده بودم. بعضی جاها دوچرخه باید سوار من میشد تا هردو جلو برویم.
سوز وحشتناکی میآمد....این وسط هم دوستانم یکی یکی تلفن میزدند و آدرسی که قرار بوده برایشان ایمیل میزدم و از سر فراموشی نفرستاده بودم میپرسیدند...
دستانم یخ زده، سوز میآمد، دوچرخه را کول کرده بودم، صدای زنگ و زرزر لرزانک موبایل...
در هر صورت تجربه باحالی بود!