هنوز خواب بودم که دوستی از ولایات متحده زنگ زد و در مورد مطلبی که
داور در جواب ابطحی نوشته سوال میکرد.
من هم از همه جا بیخبر پرسیدم کی و کجا؟
گفت در مورد تو هم نوشته!
الآن هم که آمدم به مطلب ابطحی لینک بدهم دیدم که سایتش پریده....
داور دو جا در باره من نوشته است:
غلامحسین کرباسچی را نزدند، چند روزی بیشتر به انفرادی نیافتاد، افتاد کنار دزدها و کلاهبردارها، همانجا که من و بهنود هم رفتیم، در زندان که بود افسرده شد، دخترش کوچک بود و بیمار، بعد از چند ماه چیزی نوشت و درخواست عفو کرد، از زندان بیرون آمد. نیک آهنگ کوثر( که دوستش دارم و به بسیاری از کارهایش ایمان دارم) کاریکاتوری کشید که کرباسچی بزرگ را نشان می داد که به زندان می رود و کرباسچی کوچکی را نشان می داد که از زندان بیرون می آید. این کاریکاتور کوثر نبود، این تصویر ما مردم ایران از زندانی رهاشده از زندان بود.
و
نیک آهنگ کوثر چه شد؟ سه چهار روزی برای کشیدن کاریکاتور مصباح یزدی زندان رفت و سالی بعد که به او فشار آمد و فهمید که به زندان خواهد رفت مثل من از کشور بیرون آمد، همان کاری را کرد که از کرباسچی انتظار نداشت بکند.
نوشته او جوابی است به بخشی از مطلب ابطحی که وبلاگنویسان پشیمان و غیر پشیمان را اندکی مقایسه کرده بود، مسعود بهنود اندکی احساساتی شده, ابطحی را به قهرمانان مبارزات سیاسی افزود.
تا حدی حق را به نبوی میدهم، که وقتی حسابگرانه نمینویسد ومطلبش بوی آگهی تبلیغاتی نمیدهد، به دلم مینشیند.
کاریکاتوری را هم که کرباسچی کشیدم یادم میآید، و هنوز هم معتقدم که کارم شرح حالی بود از آنچه تاریخ بر سر آدمها میآورد. قبل از زندان رفتنش ستادها به راه افتادند و میلیونها تومان جمع کردند( راستی! ان پولها چه شد؟)، او قهرمان مقاومت شد، و از این قهرمانی لذت برد.
او را شکستند، بد جوری هم شکستند. چندی بعد از آزادیاش که به اوین رفتم، دانستم شکستن چه جوری است. چون با شکستههای بسیاری که شکستهبندها نمیتوانستند جمع و جورشان کنند دمخور شدم.
پس از چند ماه نبوی به زندان رفت و بعد از اعتراف به اشتباهاتش بیرون آمد. من هم مدتی ناراحت بودم، نه از اعترافش، بلکه از مصاحبهای که با کیهان کرده بود. تکذیبیهاش که چاپ شد، دانستم که برداشتم خطا بوده است. عید بعد از آزادیاش، ساعت ها در باره رفتن صحبت کردیم...
گذشت و گذشت. چهار سال فشار و پیغام و آخر سر تهدید به مرگ.... فشارهایی که خیلیهایش را خانوادهام هم نفهمید، فقط اخلاق گند و تندخویی بیشترم را شاهد بودند. شاگردانم در خانه کاریکاتور آن بد اخلاقی ها را بیشتر به یاد دارند!
در روزهایی را که سینا مطلبی در بند بود ، یکی از آمران بازجویان به من تلفن زد و گفت که باید هر چه زودتر گذشتهام را جبران کنم، آنهم با پشت پا زدن به همکارانم، کاری را که خیلی از دوستانم در بند و خارج بند کرده بودند. میدانستم خداوند دلیلی را برای مهاجرت گذاشته است. آنجا که مهاجرت را از مسلمانان تحت فشار قریش میخواهد ...
جالبتر آنکه مصاحبه
محمود فرجامی از
ایلنا با من در آن روزهآ، در شرایطی که به خاطر بازداشت سینا عصبانی بودم، به بعضی از اصلاحطلبان حکومتی که عامل ناکامی اصلاحات و روزنامهنگاری میدانستم، بد و بیراه گفته بودم،و همین باعث نجاتم شده بود. مقام مورد نظر گفت که باید به دفتر روزنامه ... بروم و بطور مرتب از این کارها بکنم.
نرفتم، و اینجا در کانادا مشتری دائم پزشکانم. مشتری روانکاو، افسرده و در به در...
هنوز هم میگویم که کاریکاتوری که کشیدم، کاریکآتور فرد خاصی نبوده است. گرچه استفاده مورد نظر از آن شد. به خاطر سو تفاهم پیش آمده هم عذر خواهی کردم. آنهم در نامهای شخصی نه روی کاغذ اداری دادگاه.
حق را به نبوی میدهم، اما یک نکته را باید به کلام او افزود. ما روزنامهنگاریم، نه مهره سیاسی. شاید روزی روزگاری مهره سیاسیون شدیم، ولی روزنامهنگار ماندیم.
ما مبارز سیاسی نبودیم که بخواهیم رکورد مقاومت بر جای گذاریم،
ما مسوول سیاستهای غلط و دزدیهای شهرداریچیها نبودیم که از این نقطه ضعف استفاده کنند و با آنها آینده سیاسی کرباسچی را از بین ببرند.
عبدالله نوری هم بود. سیاستهای تند دهه شصت او را که فراموش نکردیم! ولی وقتی به عنوان یک انسان سیاسی به زندان رفت، آخ نگفت، خیلیها هم نگفتند.
این نه ازشاُن کرباسچی به عنوان انسانی مختار میکاهد، و نه به اعتبار نوری و امثال او میافزاید. همه ما انسانیم و خطاکار.
الآن یک کلاه بردار غیر پشیمان که حق نویسندگان را نمیداد و داد همه را در میآورد،قهرمان است، و کسی را که حق زندگی دارد و حق احدالناسی را نخورده و نمیخواهد له شود، پشیمان.
کار بد مصلحت آن به که مطلق نکنیم.
جوابیه محمدعلي ابطحي به نبوی
آیا اگر ما در غرب زندگی میکردیم یا حتی شرق یا کشورهای دیکتاتوری دیگر کسی میتوانست رابطه نامشروعمان را با زن یا مردی وسیله تهدید سیاسیمان کند.
ایا اصلا برای مردم کشورهای دیگر که این قاعده را نپذیرفته اند اهمیتی دارد که مثلال میشل فوکو به علت ایدز مرده است یا سکته کرده است.
همه باید سلاح اعتراف گیری را از دست بازجویان در آورید وگرنه تا تعریف جرم قبح فساد اخلاقی رذیلت و... اینقدر گل و گشاد است همه ما سیئاتی برای پنهان کردن داریم.
روزی مردی در گزینش به من گفت که برای استخدام باید تعهد بدهی چرا گه فلان خطا را کرده ای.
به او گفتم که تو فقط از آن مطلع شدهای وگرنه دهها برابر آنرا انجام داده ام!
please no ebham. in kolahbardare gheyre pashiman kist?