یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, January 07, 2005
گل سنگم...گل سنگم...چی بگم از ....دل تنگم...
دیشب دلتنگی غریبی گلویم را فشار می‌داد. یاد آواز خواندن امل ساین افتادم و بی‌اختیار خند‌ه‌ام گرفت..خاطرات دیگری هم زنده شد.
کلاس دوم ابتدایی بودم. تازه از آمریکا به ایران برگشته بودیم و هنوز نمی‌توانستم درست و حسابی فارسی حرف بزنم.
یک روز خانه دوستی مهمان بودیم که امل ساین-خواننده ترک - بر صحنه تلویزیون ظاهر شد و شروع به فارسی خواندن با لهجه استانبولی کرد...

مدتی بعد ، هایده همان آواز را خواند. ولی خواننده ترک چشم پیرمردهای ایرانی را بدجوری گرفته بود....
خدا بیامرز پدر بزرگ مادری ام که حاجی هم بود بدش نمی‌آمد در این باره با بقیه بحث کند.؛
نظر مرا پرسید! من هم که عین تاجیک‌ها فقط گوگوش را می‌پسندیدم، دست رد به سینه دو خواننده درشت هیکل ترک و ایرانی زدم و گفتم اگر گوگوش بخواند بهتر است! البته گوگوش حاجی پسند نبود!
پدرم که مذهبی بود و از این بازی‌ها خوشش نمی‌آمد، خونسردی اش را حفظ می‌کرد و سرشکستگی‌اش بابت ورود پسرش به این ماجرا را به روی خودش نمی آورد...

الآن نمی‌دانم امل ساین زنده است یا نه، ولی هنوز اجرای بامزه‌اش را فراموش نمی‌کنم...
2 Comments:
Blogger nima nr said...
راستش را بخواهيد به سن من قد نمي دهد. اما خاطرات 12 تا 16 سالگي ام چند روز پيش با پيدا كردن اينجا خيلي توپ يادم آمد. از اولين كاريكاتورهايي كه از شما ديدم ( كاريكاتورهاي هفته نامه ي مهر) تا روزي كه در نمايشگاه كتاب پرسيدم آموزش كاركاتور را ادامه نمي دهيد. گفتيد نه چون هر جا كه اين آموزشها را گذاشتم بسته شد... و روزي را كه توانا بسته شد را يادم آمد. دل ما را هم به گرفتن انداختيد استاد (;

Anonymous Anonymous said...
Of cours she is! and looks even younger than before!