سايه جنگ انگار دارد نزديک میشود. نزديکشدنش را میتوان حس کرد. اينجا توی سازمان ملل آدمها از من میپرسند از جنگ نمیترسيد و من میترسم. اين نوشته غيررسمی است. دليل ندارد. علمی نيست. فقط بيانگر ترس است. ترس از جنگی که علی و مهدی و داريوش پيشترها در بابش نوشته بودند و کورش هم حتما مینويسد. منهم اين را مینويسم که بگويم بايد پيش از اين که دير شود اين سايه را دور کنيم.
اول از همه بگويم که خيلیهای ما از اين حکومت دلخوشی نداريم. يکی از دست جوانک بسيجی کتک خورده و تحقير شده، آنديگری از گزينش دانشگاه و اداره رد شده، آزادیهای انسانی روزمره تکتکمان پايمال شده، روزنامههای مورد علاقهمان را توقيف کردهاند و سايتها را بستهاند و آدمها را ممنوعالسخن کردهاند و بيشتر از همه، اينکه خيلیهايمان از بیتدبيری که بر اين کشور حکم میراند به نهايت کلافهگی رسيدهايم. اينها را میدانم و فکر کنم کمتر کسی دلش برای حفظ اين نظام بسوزد ولی اين دليل نمیشود که فراموش کنيم که در جنگی که يک طرفش اين حکومت است ما هم ممکن است همه چيزهايی که در آن خاک به آن دلبستگی داريم را به يکباره از دست بدهيم. اين جنگ ماجرايی جدی است. دو طرف جنگ مصممند. يک طرف به کشندهترين سلاحها و حرفهای ترين شيوههای جنگيدن مجهز است و تاريخ میگويد چيزی را جلودار خود برای کسب پيروزی نمیداند و طرف ديگر سالها است که در پی چنين فرصتی میگردد، به عقايدش سخت ايمان دارد و دلش به سلاحهايی خوش است که ظرف اين سالها ساخته و خريده است. اين جنگ ويرانگر خواهد بود، طول خواهد کشيد، هزاران هزار قربانی خواهد گرفت و همه چيز را در خود خواهد بلعيد. از آنهايی که خاطره شروع جنگ را در خرمشهر و آبادان لمس کردهاند بپرسيد تا بتوانيد تصور کنيد چه بر سر شهرها خواهد آمد. در جنگ بين دو طرف ما قربانی خواهيم شد.
خيلیها در ايران دلشان به بهبود اوضاع بعد از جنگ خوش است. شاهد مثال هم دارند. به افغانستان و عراق نگاه میکنند. بايد به آنها بگوييم که ايران نه افغانستان است و نه عراق. اگر افغانها از نتيجه جنگ خرسندند به اين خاطر است که چيزی برای از دست دادن نداشتند. کشوری که همه چيزش در بيست سال جنگ از هم پاشيده بود در جنگی کوتاه چيز ديگری برای از دست دادن نداشت. و عراق دوازده سال بود که زير تحريمها کمرش شکسته بود و فقر و محروميت و خشونت وحشتناک حزب بعث سرتاسر زندگی مردم را پر کرده بود. اما ما چه؟ ما در کشوری نسبتا با ثبات زندگی میکنيم و به اين زندگی خو کردهايم. حالا فرض کنيد فقط برای يک هفته سايه اقتدار حکومتی از اين کشور برداشته شود آنوقت محروميتهای ساليان و عقدهها و زيادهطلبیهايی که چيزی از جنس اخلاق و خويشتنداری مهارش نمیکند، چنان مجال بروزی میيابد که هزارها هزار آدم شکم دريدهشده و بر سر دار رفته و خانه و مغازه و اداره و موزه و دانشگاه و بانک غارت شده و زن هتک حرمت شده و آرزوی برباد رفته حاصل آن خواهد بود و چه کسی تضمين میکند که اين بلا دامن تکتک ما را نگيرد؟ بگذاريد صريح بگويم. من مفهوم استقلال و عزت و شرف را نمیفهمم. کلهايی از اين نوع مدتها است که برايم رنگ باخته است و به جايش ارزش زندگی تکتک آدمها نشسته است و الان بوی به خطر افتادن همين زندگیها و اميدها را میشنوم و تازه اين همه ماجرا نيست.
تجربه به ما میگويد که پيشرفت يک کشور ممکن نيست مگر با انباشت. از انباشت سرمايه فيزيکی و روابط انسانی و دانش اداره کشور و نظام بوروکراسی تا اعتبار بينالمللی. و ملت ما پس از اشتباهات تاريخی بزرگی دارد انباشت کردن و ذرهذره جلو رفتن را به آرامی میآموزد. جنگ اين انباشتههای ساليان را میپراکند. سد و پل و راه و نيروگاه و کارخانه فولاد را در هم میشکند و آنهايی که کاری بلدند را فراری میدهد و نهادهايی که دارد شکل میگيرد را فرو میريزد. فقط ترميم اين خرابیها سالها عمر میخواهد.
بايد کاری بکنيم پيش از آنکه دير بشود. همه آنهايی که ممکن است اين را بخوانيد و وبلاگ داريد: مريم، کورش، ياسر، ايمان، فتانه، اميد، جواد، بهمن، نيوشا، محمود، عباس، حامد، حسين، لاله، قاسم، مهدی، افرا، سعيد، مريم، مازيار، سميه، گلناز، پرستو، نويد، رستا، علی، بهرام، سروش، صالح، و ... يک کاری بکنيد. چيزی بنويسيد. حداقل کاری که میتوانيم بکنيم اين است که ماجرا را جلوی چشمان بقيه بياوريم.
من چهار گروه هدف میبينم :
۱- وبلاگنويسها که تحريکشان کنيم کاری کنند مثل همان کاری که در جريان خليج کردند ولی اين بار با دامنهای وسيعتر.
۲- مردم که بهشان بگوييم قضيه جدی است و بايد تلخیهای جنگ را هم ببينند و کمیهم سختیهای جنگ قبل را به ياد آورند.
۳- حاکمان : آنهايی که به حکومت نزديکترند سعی کنند به ماجراجويان حکومت جمهوری اسلامی حالی کنند که قضيه جدی است و آدمها زندگیهاشان را دوست دارند. تا قانعشان کنيم عاقلانهتر رفتار کنند و هستی اين کشور و مردم را در پای روياهای خود پايمال نکنند.
۴- آمريکايیهايی که کمی از از تصوير کليشهای و ژورناليستی معمولشان از خاورميانه دور شوند و جهانيانی که احساستشان بر عليه يک ويرانگری جديد تحريک شود.
من دوست دارم دو سال ديگر کسی بگويد که اين همه شلوغ کرديد و اصلا از جنگهم خبری نشد و ما در جواب بگوييم که بعضی وقتها آدم حرفهايی را میزند تا جلوی به حقيقت پيوستن حرف خودش را بگي
بايستي در مورد موضوعات بطور معقول تأمل کرد. بايستي ديد که آيا آمريکا با اوضاعي که براي خودش در عراق بوجود آورده، آيا ظرفيت مقابله با کشوري مثل ايران را دارد که از لحاظ قدرت نظامي چندين بار از عراق قوي تر است، در منطقه اي که بارها طعم جنگ را چشيده و ديگر طاقت جنگ ديگري را ندارد، با توجه به اينکه بزودي و بعد از "انتخابات" آينده، شيعيان در عراق سر کار مي آيند و در نتيجه قدرت ايران در عراق فزوني مي يابد و هزاران اماي ديگر. آقاي حامد، طبق معمول ما ايراني ها تسليم احساسات شده و به جريانات بطور منطقي نگاه نمي کند.
1- قبول خفت و خواری در حمایت از رژیم و شرکت (حداقل 50 درصدی) در انتخابات ریاست جمهوری
2- انقلابی دیگر از درون
آرمان
Just need to love your land, and think a little bit more.
NK