یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, January 19, 2005
سوال‌های پراکنده‌ای که بی جواب می‌ماند
فکر نکنید که از زندگی سگی خود ناراضی هستم. نه بر عکس! خیلی هم خوشحالم. تنهایی دیوانه کننده، و یا دور بودن از محیط حرفه‌ای که می‌توانم در آن باشم. یا اینکه هیچ دسترسی به حقّ خودم هم ندارم ...

با سرزنش کردن خودم هم کاری را از پیش نمی‌برم. مگر جنایت کرده‌ام که بخواهم پاسخگوی گناهان بیشمارم باشم؟ دزدهای سر گردنه و فاسق‌ها راحت و بدون دغدغده آرمیده‌اند، و من نوعی باید جواب پس بدهم؟

گاهی دلم می‌خواهد با هنری که دارم انتقام بگیرم، ولی دست نگه داشته‌ام، شاید کسانی که می‌دانم ظلمی کرده‌اند یا پرده ظلمت چشمانشان را نابینا کرده، عوض شوند. اصلا مگر باید انتقام گرفت؟ فکر نکنید که این ظلم ها مختص جماعت زورگوی ساکن ایران است. نه! اینجا بعضی از ایرانی‌ها هم سر مسائل کوچک مالی ظلم می‌کنند!
در همین تورنتو یک استاد نسبتا محترم دانشگاه تورنتو از کار آدم بهره می‌گیرد و مفت و مجانی حق آدم را می‌خورد و خیال می‌کند نمی‌شود کارش را در ایران مختل کرد و میلیون‌ها تومان حساب‌و کتابش را به میراث بران واقعی‌اش برگرداند.

گاهی وقتی این کانادایی‌ها را می‌بینم به زندگی امیدوار می‌شوم. طرف از فتوکپی کارم استفاده کرده و الآن با کلی معذرت و احترام گفته که الآن در حساب چیزی ندارد، و تا ماه ژوئن جبران خواهد کرد، آنهم برای چیزی که اصلا فکرش را نمی‌کردم!

الآن یاد چند سال پیش افتادم، که از وزارت ارشاد سفارش تعدادی اثر برای نشریه کتاب ماه گرفتم و بین تعدادی از همکارانم تقسیم کردم. با عوض شدن مدیران آن بخش، صورت حساب مربوطه ده بار گشت و تا اتاق معاون وزیر رفت و کشک! وزارت محترم ارشاد هم به خاطر هزار و یک دلیل اصلا یادش رفت که ۵۰ اثر را برای نشریه‌هایش استفاده کرده...من مسوول بودم، ولی از کجا می‌توانستم بدهی را بپردازم؟ این همان وزارت ارشادی بود که مهاجرانی می‌خواست نگین کابینه کند....زرشک. مدیرانش به کاغد خواری افتاده بودند، و حق آثار خلق شده روی کاغد را ندادند...

گاهی دلم می‌خواهد با قلمم طرف را زخمی کنم. ولی چه فایده؟ انتقام کار را ساده نمی‌کند. و دلت سنگین تر می‌شود. می‌دانم که دل را باید شست.، ولی ساده نیست.
5 Comments:
Blogger Sadegh Jam said...
خیلی خوشحالم که شما رو پیدا کردم. اولین باری که اسم شما رو شنیدم تو نشریه دانشجوئی سها بود. در ویژه نامه نورورزی خود مطلبی با عنوان (در سال 82 اتفاق افتاد) از ابراهیم نبوی منتشر کرده بود با کاریکاتورهایی از شما.
حالا خیلی خوشحالم که شما رو پیدا کردم و می تونم بیشتر با شما آشنا بشم.

Blogger Unknown said...
گاهی هم چند زخم کوچک برای سبکی دل بد نیست. انتقام هم همیشه تلخ نیست.

Anonymous Anonymous said...
شما هم که مثل رفیق عزیزتون آقای نبوی هی همه را با هنرتون فقط تهدید می کنید.
آرزوجون

Anonymous Anonymous said...
عيدتان مبارك

Anonymous Anonymous said...
عيدتان مبارك