یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, April 09, 2005
سوال ۱۵-این قفل را چه کسی باز می کند
شاید چندان با عقل جور در نیاید، ولی برای نسل ما که هم آن رژیم را دیده و هم این حکومت را، باید خیلی از چیزهای نانوشته و ناگفته را باز گفت. مسیر اول انقلاب به کدامین سو بود و چرا این انقلاب هم مثل دیگر انقلاب‌ها بچه‌های خودش را خورد؟ چرا فضای بسته سال‌های ۶۰ و دوران بگیر و ببندهای شِبه کمونیستی به نتیجه رسید و هیچکس هم مسوولیت اتفاقات آن سال‌ها را به دوش نمیگیرد؟

چرا فضای باز تر بعد از جنگ دوامی نداشت و تندروها با تعطیلی "فاراد" راه قلع و قمع در پیش گرفتند و در سال‌های ۷۱-۷۵ فشار به روشنفکران به نهایت خود رسید؟

بدون تردید مسیر مورد نظر بسیاری از انقلابیون اینی نبود که طی شده. بنا به آمار ارائه شده بوسیله عماد باقی، تعداد کشته‌شده‌های سیاسی قبل از سال ۵۷ چهار رقمی بوده، ولی بر پایه نقل قول‌ها، پس از سال ۵۷ ، پنج رقمی شده است. اول قرار بود کمونیست‌ها هم حق اظهار نظر داشته باشند، ولی بعدها با ترفند انگلیسی‌ها از طریق پاکستان، چپ‌های مارکسیست را از جلوی راه برداشتند، تا جامعه تک‌صدایی شود.

هیچگاه نخواسته‌ایم و نتوانسته‌ام از قدیمی‌ترها بپرسیم که چه شد؟ ماجرای قنات جهرم و نقش بشارتی در آن چه بود؟ آدمی مثل عطا مهاجرانی که داعیه تساهل دارد، چرا نمی گوید چه عواملی راه باز گفتگو را بستند؟ دوستانش که انقلاب فرهنگی را در شیراز هدایت کردند، در سال ۶۰ چند نفر از رقبا را لو دادند؟ آدمی مثل شمس الواعظین که داعیه آزادی مطبوعات دارد ودر جوانی سردبیر پرتیراژترین روزنامه ایران شده بود، چرا نمی گوید پاکسازی چپ‌ها و توده‌ای‌ها در کیهان به چه دلیل صورت گرفته است؟ آدمی مثل آرمین که معترض سانسور است، چرا علت سانسور بی رحمانه کتاب را در سال‌های ۶۰ بیان نکرده؟ میرحسین موسوی که اصلاح طلب می خوانندش چرا خود را کنار کشیده و از سوال کنندگان گریزان؟ ولایتی چرا پاسخی برای خطاهای وحشتناک سیاست خارجی ایران در سال‌های ۶۰ ندارد؟ محسن میردامادی که می‌داند چه عواملی به قتل عام زائران خانه خدا منتهی شد، چرا روزه سکوت گرفته؟ حجاریان که سر تیم بازجویان توده‌ای‌ها بود نمی دانست چه بلایی بر سر پیرمردهایی چون طبری و کیانوری آورده‌اند؟ عطریانفر چرا در باره ساختن بازداشتگاه وصال و ... حرفی نمی زند؟ مزخرفات کتاب‌های درسی از جمله معارف اسلامی را چه کسانی به خورد ما دادند که بسیاری را از معرفت و دینداری راندند؟...

چرا مسیر آنقدر بد طی شد که مجبور به پذیرش مفهومی به نام اصلاحات شدیم؟ اصلاح چه چیزی؟ مگر کجای کار خراب بود که مجبور به بازسازی شدیم؟ اعتماد؟ آنکه بیشتر از دست رفت!

وقتی می‌خواهیم کار را به قدیمی‌هایی بسپاریم که بارها امتحان پس داده‌اند و می‌خواهیم به همه بقبولانیم که اینان عوض شده‌اند، پس از چند سال باز با نتایج مشابهی که نمادش سرخوردگی عمومی است روبرو می‌شویم٫ وقتی مقامات حکومتی مانند آچار فرانسه می‌خواهند همه کاره باشند، کار می‌لنگد. آزموده را آزمودن خطاست! حق انتخاب با مردم است، و آنها باید آنقدر آزاد باشند تا از میان کسانی که می‌توانند، بهترین‌هارا بر گزینند، نه آنکه تا ابد اسیر دایره بسته بد و بدتر باشند.

کاش قدیمی‌های انقلابی می آمدند و به ما و نسل‌های بعدی می‌گفتند چه چیزهایی راه را به ناکجا آباد کشاند و چرا؟ کاش منافع مالی و گروهی‌شان مانع بازگویی حقیقت نبود. کاش به قسمی که خورده بودند و می خواستند خادم خلق باشند وفادار می‌ماندند...

امروز ما قربانیان جمع کوچکی هستیم که در بالای هرم خود را قفل کرده اند و غافل از فردای خویش‌اند. همین بی مسوولیتی است که اعتماد عمومی را خدشه دار کرده است. کاش به جای جایزه دادن به ماندلا از او آموخته بودیم راه بر خورد با خطاکاران دوران آپارتاید را. کاش فضابه گونه‌ای باز بود که مسوولان اول انقلاب به راحتی به مردم می گفتند چه شده؟ حتی آدمی مثل سازگارا که تا سال ۶۸ در بالاترین رده‌های حکومتی ایفآی نقش می‌کرده از بیان نقش خویش گریزان است و آثارخود را در آن دوره بیان نمی‌کند. آدمی مثل شعله سعدی نمی تواند جوابگوی زد و بندهای نقل شده در دوران نمایندگی‌اش در شیراز باشد، و قس علیهذا...

با ترتیبی که من دارم می بینم، این جماعت پاسخگوی کارهایش نخواهد بود و فقط از ما رای خواهد خواست. لابد برای بهتر شدن اوضاع! لابد برای آنکه کار بدست آدم‌های بدتر نیافتد.

تا کی باید میان بد و بدتر یکی را برگزینیم؟ کاش حافظ زنده بود "ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم" را اندکی بر اساس مزاج مشارکتی‌ها و کارگزارانی‌ها و ...ویرایش می کرد.