آیا حکومت ما شبیه خانواده ما نیست؟ کدامیک از ما دموکراسی و برخوردهای دمکراتیک را در خانههایمان تجربه کردهایم؟ آیا توانسته ایم فارغ از خواست خانوادهمان، دوست انتخاب کنیم؟ آیا مجبور بودهایم همیشه خانه فلان فامیلمان برویم که از او خوشمان نمیآمده؟ آیا در دواران جوانیمان توانستهایم بدون احساس گناه با جنس مقابل صحبت کنیم؟ و ...
حکومت ما از طرف نسل قبلی بیشتر و بهتر توجیه میشود تا نسل ما. آیا کسانی که در ۱۲ فروردین ۵۸، "آری" گفتند، فکر نمی کردند روزی روزگاری زیر سوال بروند که بر اساس چه منطقی بدون آنکه پیشنویس قانون را خوانده باشند، یا بر فرض با اصولی که قراراست به عنوان قانون به ملت تحمیل شود، نسلهای بعدی را قربانی میکنند؟
همیشه از خودم پرسیده ام که چرا امکان گفتگوی ساده و بدون ترس پسرها و دخترها در کشور ما وجود نداشته است؟ چرا همه چیز به سوی زیرزمینی شدن پیش رفته؟ چرا در درون خانه یک جور هستیم و در بیرون، جوری دیگر؟
نمیتوانم صرفا مسوولیت کل ماجرا را بر گردن سران و دستاندرکاران ۲۶ سال گذشته بیاندازم. نه، آنها خود نیز قربانی تربیتی بودهاند که معتقد به اطاعت کورکورانه است. پس وقتی به قدرت رسیده اند، همان ارزش را حاکم کردهاند.
فرهنگ زیراب زنی، در سطوح بالاتر قدرت، بارها و بارها در خانوادههای خودمان تجربه شده. نوع تکامل یافتهاش را در مدارج بالاتر دیدهایم. منظورم مبارزه بین احزاب نیست! نه! در این سیستم هر کسی زورش برسد، یار غارش را هم راهی قبر می کند.
ما در خانوادههایمان یاد گرفتهایم که برای پیشرفت باید تملق گفت، دروغگو بود و چشم بر واقعیتها بستن راحت تر است تادرست دیدن.
خاصیت وبلاگبه معجزه اعتقادی ندارم، ولی فکر می کنم نسل فعلی که توانسته با "وبلاگ" گفتگویی انتقادی را شروع و دنبال کند، میتواند به مرور تغییراتی ساختاری در کشور بوجود آورد. "وبلاگ" وسیله است، ولی خیلی از تابوها را شکسته. خیلی دلم میخواهد بتوانیم از همین ابزار ساده، به نقد خودمان و سختارمان بپردازیم، اگر نترسیم.