در سالهای قبل از دوم خرداد، بازی سیاست چندان به گستردگی امروز نبود. بخش عمده مردم اختلاف دیدگاهها را نمیشناختند و فرض بر این بود که یک دیدگاه حاکم بوسیله مجریان متفاوت، نتایج مختلفی می تواند داشته باشد. آنهایی که آزادیهای بیشتری میدهند و کمتر می خورند شاید بهتر باشند.
بعد از انتخابات مجلس پنجم، فضا اندکی سیاسی تر شد و مطبوعات هم به این رشد سیاسی کمک شایانی کردند. بعد از دوم خرداد، بخشی از روزنامههای در عمل تبدیل به ارگانهای بخشهای مختلف سیاسی دوم خرداد شدند، و در مقابل روزنامه های راست سنتی قد علم کردند. نقش ما در این میان چه بود؟ و آیا از نقد عملکرد دولت غافل ماندیم و بیشتر تبدیل به سربازهای بازی شطرنج سیاست شدیم؟
به گمان من، نگاهی کوتاه به سرنوشت روزنامهها در هشت سال گذشته، نشان مىدهد که دوره درخشان ۷۶-۷۹ چه به لحاظ کمی و چه از نظر کیفی، در طول تاریخ ما بی بدیل است. بسیاری از مقالات و نوشتههای نشریات آن دوران تبدیل به کتاب و با تیراژهای بسیار بالا منتشر شد. رشد کیفی محتوایی مطبوعات همراه با رقابت مثبت نویسندگان برای ایجاد آثاری خواننده پسند و در عین حال تاثیرگذار از شاخصههای این دوره کوتاه است.
در کاریکاتور مطبوعاتی و عکاسی هم اتفاقات بسیار مثبتی افتاد.
نکتهای که الآن برایم مساله شده این است که با مقایسه کارکردمان با روزنامههایی دنیا، چه جایگاهی برای خودمان متصور هستیم؟ آیا توانستهایم واقعا روزنامهنگار بمانیم یا بیشتر فعالان سیاسی عضو مطبوعات بودهایم؟ در اینکه تلاشمان این بوده که جامعه را جلو ببریم، تردیدی نکنید، ولی به چه قیمتی و بر پایه چه اصولی؟
اینجا در کانادا، دولت نخست وزیر سابق، ژان کرهتین. چیزی در حدود ۲۵۰ میلیون دلار
اختلاس کرده و دادگاهی دارد ماجرا را که در استان کبک اتفاق افتاده، بررسی میکند. شاید عملکرد دولت سابق لیبرال، موجب حفظ این استان و شکست جداییطلبان شده باشد، ولی استفاده از روشهای غیر اخلاقی و سو استفادههای مالی سبب سست شدن دولت فعلی لیبرال شده است. نکته جالب اینجاست که منافع ملی بالاتر از نگاه محدود و توجیه کننده سیاسی است، و روزنامه متمایل به چپ
تورنتوستار که شاید پر تیراژترین روزنامه کانادا هم باشد ودر انتخابات استانی و سراسری، به نحوی حامی لیبرالها بوده، خبرهای علیه آنها را به هیچ وجه سانسور نمیکند، و حتی میتوان نقدهای جالبی در آن پیدا کرد. تلویزیون دولتی کشور هم دائما ماجرا را پیگیری می کند.
ما در این سالها چه کردهایم؟ چقدر از تلاش ما صرف رسوا کردن جناح مقابل شده و تا چه حد چشم به عملکرد خودیها داشتهایم؟ آیا نقد سیاستهای داخلی به جای توجیه آن، امکان رشد کشور را بیشتر از پیش فراهم نمیکرد؟ اگر به جای حزبی شدن، روزنامهنگار میماندیم، به نفع نسلهای آیندهمان نبود؟ نقش سردبیران و مدیران رسانهای چه بود؟ چرا نقدهای بسیاری را سانسور کردند؟ چون مثلا دولت گناه داشت؟ یا جناح مقابل دشمن است و نباید با حرفهای نا امید کننده راستیهارا تقویت کرد؟
دگرگونی بسیاری از روزنامهنگارهای اهل فکر به خبرنگاران پولکی اتاقهای فکر شاید ثمره این کآرکرد تحت تاثیر سرخوردهگی ایشان از سیستم حاکم بر مطبوعات باشد. وقتی طرفدار دو آتشه خاتمی و سازمان مجاهدین انقلاب الآن بشدت طرفدار طرف مقابل شده، اندکی تامل باید کرد. مطمئنا بعد از چند سال باد او را به دیگر جاها خواهد برد...
سوال من این است. چرا زیر سوال بردن و پاسخگو نگاه داشتن سیاستمداران از سوی طرفدارانشان مخالفت و لجنمال کردن معنی پیدا کرده است؟ آیا جز این نیست که خود ما روزنامهنگاران با سکوت و چشمپوشیهایمان به جامعه خیانت کردهایم؟