راستش همیشه برایم این سوال مطرح بوده که تا کی می خواهیم همچنان بدون منطق دنباله رو سخنان مطرح شده در گذشته باشیم بی آنکه عقلمان را به کار بیاندازیم؟
به عنوان مثال، بر اساس مندرجات نامه آیتالله خمینی به وزیر کشور وقت در مورد نهضت آزادی، آیا تا ابد این جماعت از کافران و مشرکان بدتر خواهند بود؟ آیا سخن، سخن معصوم است که نتوان در بارهاش حرف زد؟ آیا کسانی از نسلهای بعدی که ممکن است دیدگاه نهضت را بپسندند، شهروند درجه دو محسوب خواهند شد و...؟ از طرف دیگر، چرا برای منطقی نشان دادن تمام سخنان گفته شده ایشان، می خواهیم این نامه را ابتدا جعلی بخوانیم و بعد از اثبات جعلی بودن نامه، منطق را به ساختار سیاسیمان بازگردانیم؟
یکی از نکات جا مانده اصلاحات، بازگشت خردورزی است. باور این نکته برای من دشوار است که آدم ادعای اصلاحطلبی داشته باشد، و همچنان دستوری را دنبال کند که مبنای ثابت نشدهای دارد. اگر ما ادعای مسلمانی داریم، نباید بتپرست باشیم! این چه منطقی است که چون سخنی که ممکن است حتی در زمان گفته شدن نادرست بوده باشد، هنوز نیز پایه استدلال آقایان قرار میگیرد. اگر پدر من حرفی بزند که بعد از سالها در نادرستیاش را در یابم، باید احمق باشم که کورکورانه از آن پیروی کنم. و اگر من همان روند را دنبال کنم، فرزندم قربانی بعدی خواهد بود.
حالا معین بخواهد از این جماعت در کابینهاش استفاده کند، باید این
سد را بشکند. آیا گروه موسوم به خط امامی که اکثرشان امروز دوم خردادی شدهاند، توان بیرون آمدن از سایه را دارند؟ اگر به آنها ثابت شود که نظری در سالهای ۵۸-۶۸ مخالف منافع ملی بوده است، ولی چون در صحیفه نور آمده، همچنان مجبور به پذیرش آن هستند یا میتوانند هم خوشان را از بند تقید برهانند و هم خلق خدا را آگاه سازند؟
مردمسالاری با این روش میسر نیست.