عباس عبدی را نخستین بار از فاصله ۱۰۰ قدمی دیدم، البته ماشینش را که چپ کرده بود، در ۵۰-۶۰ کیلومتری شیراز...من و افشین سبوکی با اتوبوس در عید ۷۶ به شیراز میرفتیم و بعد از پل مرودشت دیدیم ماشین سفید کوچکی از جاده خارج شده و عدهای دورش را گرفته اند... به شیراز که رسیدیم فهمیدم که راننده ماشین، عبدی بوده و همسرش هم به رحمت خدا رفته است.
بار دوم قرار بود زمینه چاپ کاریکاتور در روزنامه سلام هموار شود که نشد. چند دقیقه ای در شرکت "آینده" با هم گپ زدیم.
از آن به بعد او را زیاد دیدم، و در دورانی که بازرس انجمن صنفی بودم، این دیدارها هفتگی بود. دوره کوتاهی هم هر دوی ما به همراه علویتبار و گرانپایه مشاوران شهرداری تهران بودیم...
وقتی به خاطر عدم چاپ نامهام در نوروز به جوابیه وزارت نیرو از او عصبانی شدم، در اعتراض نوروز را برای همیشه ترک کردم، و تا سه ماه-زمانی که پذیرفت نامه را چاپ کند که شرط همکاری مجدد من با نوروز بود-آنقدر با عباس عبدی "چپ"، چپ افتادم که حد نداشت!
وقتی هم نهایتا نامه را چاپ نکرد، فقط سلام علیک داشتیم...آخر دانستن حق همه بود و او نمی گذاشت!
در جلسات شهرداری هم تا توانستم اذیتش کردم(شوخی، بخصوص در مورد طرح خروج از حاکمیت!)، ولی در مجموع برایش احترام زیادی قائل بوده ام، چرا که صاحب اندیشه است، اندیشهای که کمتر در میان مشارکتیها میبینی.
امروز که شنیدم تبرئه شده، خیلی خوشحال شدم. امیدوارم روزی عباس عبدی به دور از منافع حزبی، زمانی که به اندازه کافی استراحت کرد، خاطرات واقعیاش را بنویسد و ....