نیکان: مرد حسابی، این چه کاری بود کردی؟
نیکآهنگ: کدومش رو میگی؟
نیکان: همین که واسه حسین درخشان نوشتی!
نیکآهنگ:چیه؟ باز هم تند رفتم؟
نیکان: تند رفتی؟ آخه مرد حسابی، حسین از تو انتقاد کرد، از طرز فکرت، از کاریکاتورت...تو قضیه رو شخصی کردی...
نیکآهنگ: ببین، اولا لحن حسین بی ادبانه بود. ثانیا، اگر میخواهد به کسی حال پخش کند و برای خوشحال کردنشان حال مرا بگیرد، رسما اعلام کند!
نیکان: مرد مومن، حسین بلد نیست درست حرف بزند، اقلا حرمت دوستیرا نگاه میداشتی و در باره قرار و مدارهای احتمالی چیزی نمی نوشتی.
نیکآهنگ: ببین، حال تو را هم میگیرمها! حسین یک فعال اجتماعی سیاسی است، نه سیاستمدار. به عبارتی یک گروه فشار یک نفره است که خیلی هم قبولش دارم. ولی وبلاگنویسی اش باعث نمیشود که "حق" باشد. من هم "حق" نیستم. نظر خودم را دارم، پای حرفم هم ایستادهام.
نیکان: ببین، آدم از خود راضی، تو فقط به معین گیر داده ای، و بقیه را ول کردهای، خب صدای خیلیها در میآید!
نیکآهنگ: مگر تو کاریکاتورهای هفته نامه مهر را یادت نیست؟ چه کسی به اندازه من همین دوم خردادیها را نقد میکرد؟ چند در صد کارهای انتقادی من از دو خردادیها سانسور شد؟ آفتاب امروز یادت رفت؟ دوران امروز یادت رفت؟ بنیان یادت رفت؟ حیات نو یادت رفت؟ ... آن موقع همه اش کارهای ضد جناح راست مرا سانسور نمی کردند. آن استفاده جماعت دوم خردادی درست بود یا نبود؟
نیکان: الله اکبر!قبول، ولی...
نیکآهنگ:یادت رفت سال ۸۰ که برای بحث در باره سیاستهای غلط وزارت نیروییها خاتمی از من خواست به دفترش بروم، بعدش پیشنهاد کردم هر روز یک کاریکاتور تند انتقادی برایش بکشم ولی جماعت بادمجان دور قابچین زیرآب ماجرا را زدند؟ چه کسی حاضر بود خاتمی را نقد کند؟ مشارکتیهای متملق؟
نیکان: ببین، از اصل ماجرا دور نشو! برخوردت با حسین شخصی بود.
نیکآهنگ: ببین، قبول دارم . کمی عصبانی شدم. البته خیلی هم جلوی خودم را گرفتم که به حسین بگویم "تناقض" یعنی چه! هزار و یک نکته وجود داشت...
نیکان: ببین، حرف را نچرخان! تو چرا به اصلاحطلبها گیر میدهی؟
نیک آهنگ: چون فکر میکنم به حرفهای خودشان اعتقاد ندارند! چون اعتقافد دارم حداقل حمایتی را که باید از روزنامهنگاران و دانشجویان می کردند، نکردند. چون می خواستند بقیه هزینه بدهند، ولی خودشان به کار و کاسبی خودشان برسند.
نیکان:راستش را بگو، از هاشمی چقدر گرفتی؟ چقدر سیبیلت را چرب کردند؟
نیکآهنگ: سیبیل من یا سیبیل بهترین دوستم را؟ که هر روز برای راضی کردن هاشمی علیه "قالیباف" مینویسد؟ اگر میخواستم نان آنها را بخورم که اینجا اینقدر خفت نمیکشیدم و توی خشکشویی ۱۵ ماه کار نمیکردم، اینهمه به ریشم خندیدند، چیزی گفتم؟ چون میخواستم سالم زندگی کنم؟ یادت رفت آن روزی که حسین نوشت خدا را شکر که پدرم برایم پول می فرستد تا هر کاری را نکنم...
نیکان: باز که داری تند می روی! حسین منظورش تو نبود که...
نیکآهنگ: وقتی از طرف ...به من زنگ می زنند و می گویند اگر به نفع ایشان کار کنی و برای ایشان مطالب خوب بنویسی، مشکل برگشتنت حل میشود،آنوقت وقتی همان کاریکاتور ساده "روز' را می کشم، نزدیکانم را درایران می لرزانند و میترسانند،...
نیکان:خب تعادل را رعایت کن...
نیکآهنگ: تعادل یعنی سکوت؟ یعنی وقتی می بینی جماعت مشارکتی راست راست راه میروند و دروغ میگویند، خفه شوم؟
نیکان: نه، ولی ...
نیکآهنگ: ولی چی؟
نیکان: منظورم اینه که وقتی گیر میدهی، گیر ندهی!
نیکآهنگ:چی؟ تو هم به کرسیشعر گفتن افتاده ای؟
این مکالمه هنوز ادامه دارد