دیشب گذشته وقتی به خانه رسیدم، تازه کار نقاشها تمام شده بود. ظاهرا از ماده ای شیمیایی برای برداشتن کاغذدیواری استفاده کرده بودند و همه کاغذهای مچاله شده روی زمین جمع شده بود.
من طبق معمول همه بعد از ظهرها که از سر کار بر میگردم و کار "روز" روزانهام شروع می شود، نشستم و کاریکاتورم را کشیدم...بعد از چند ساعت، دیدم صدای بوقی می آید، بوق آتشسوزی نبود، زیر زمین و طبقه هم کف هم خبری نبود...سرم داشت حسابی گیج می رفت...بوق ممتد نبود، میزد و قطع میشد...از حال رفته بودم، که صدای جیغ(دیگر بوق نبود) مرا از خواب پراند، با بدبختی منبع را پیدا کردم. صدای جیغ ممتد تشخیصدهنده منو اکسید کربن بود! داشتم همان موقع با بر و بچههای تهران و اروپا هم چت می کردم...
پنجرهها را باز کردم ووقتی هوا جریان پیدا کرد، صدایش قطع شد. من هم افتادم...تا ساعت یک نیمه شب که از صدایی بیدار شدم، خدا روز بدتان ندهد(گرچه شب بود!)، حالت تهوع، با شکم خالی شام نخورده...
تا صبح از سردرد بارها بیدار شدم، سر کار هم که می خواستم بروم، از سر بلاهت(بقایای اصلاح طلبی!) تا ایستگاه قطار را بادوچرخه رفتم، سرم گیج رفت و خوردم به نردههای نزدیک ایستگاه و روی چمن ولو شدم، حالا قیافه خندهدار مرا در نظر بگیرید، کراوات، دوچرخه روی زمین، شلوار چمنی شده، و کلاه ایمنی دوچرخه سواری!
با بدبختی به خانه برگشتم و لباسهایم را عوض کردم. چند دقیقهای دیر سر کارم حاضر شدم و سرم بشدت درد میکرد. خوشبختانه امروز کار سنگینی روی دوشم نگذاشتند، ولی خیلی وضعیت اسفناکی بود.
خلاصه، خداوند ما را بیامرزاد، که داشتیم شهید راه نقاشی(آنهم از نوع دیواری، و بوسیله دیگران!) میشدیم. خاک بر سر کاریکاتوریستی بکنم که با نقاشی دیواری جان بدهد!
زرشک، آنهم از نوع هستهدارش.
بهتون تبریک می گم.
در تورنتو بهتون خوش بگذره
خیلی زیاد
اما امیدوارم هیچ وقت به خاطر زجر بیشتری که ما اینجا تحمل میکنیم عذاب وجدان نگیرید
تحریمی های عزیز موفقیت طالبان را صمیمانه بهتون تبریک مگم
امضا یک نا امید از روشنفکران ایران و از وسط جهنمی که هیزمش را شما بر دوش کشیدید
واقعا خسته نباشید
tomagar ba zan va bachat nisti ke chenin balayee dar tanhayee saret amade?
nava