راستش کاریکاتوریستهای سیاسی گاهی آدمهای تندخویی میشوند، و به قول رلف استدمن، می توانستند تروریست شوند، ولی چون آدم کشی را دوست نداشتند، کاریکاتوریست از آب درآمدند.
من از خاتمی و انتظاری داشتم، برآورده نکرد. مرا سر کار گذاشت. ایرادی ندارد. ولی فردا طرفدارانش ناراحت نشوند وقتی آن روی عصبانیم گل میکند. چون آنقدر دلم می خواهد با قلم شلاقش بزنم که جانش در رود. آنقدر دلم می خواهدزجرش بدهم که گفتگوی تمدنهایش درد بگیرد!
بحث شخصی یک طرف، بحث بیهستهای او در دفاع از حقوق شهروندان سوی دیگر ماجرا است. خاتمی خدمات زیادی کرد، ولی چرا خدماتش را حس نمی کنم؟ چرا برای کارهایی کرد الآن ارزشی قائل نیستم؟ من نمک نشناس نیستم، میدانم خیلی چیزها بهتر شد، ولی یادم که مىآید چه کشیده ام، و دوستان همکارم چه کشیدهاند چه بر ایشان رفته، سرم درد میگیرد.
از آن بدتر، روزگار روزنامهنگاران اصلاحطلب رو به سیاهی است. همه افسردهاند، همه منتظر روزهای تیرهاند.
خاتمی کجایی؟ با خودت گفتمان می کنی؟ طفلی...