راستش، وقتی از همه چیز و همه جا سرخورده میشوی، تنها امیدواریات به خداست و آنچه او مقدر کرده است. یادم به بحثهایی میافتد که با برو بچههای طرفدار معین داشتم، اینکه برای دفاع از دموکراسی، رگهای گردنشان آنقدر کلفت می شد که نمیدانستی فرق انصار با بعضیهایشان چیست.
سوالهای من که متاسفانه یا خوشبختانه لج خیلیهایشان را در آورد، و کاری بیخود قلمداد می شد(چون جواب نداشت، یا روی جواب دادن نداشتند)، معیاری شد حد اقل برای خودم، تا بدانم جماعتی که مدعی پاسخگویی هستند، تا کجا مسوولیت اعمال خود را میپذیرند. فرق عمده جماعت راست افراطی با اینان، این است که آنها در کمال پررویی از کارشان دفاع می کنند، ولی اینها می خواهند پشت هزار و یک بهانه قایم شوند. انتخابات که قایم باشک نیست!
وقتی در وبلاگ جواد روح خواندم که او و دوستانش برای عید دیدنی به خانه عبدی رفته اند وعباس عبدی گفته که رای نمیدهد، حس کردم یک جای کار میلنگد. ظاهرا او به اهمیت خروج از حاکمیت یقین پیدا کرده بود که این حرف را می زد. میدانست آوردن معین یعنی سقوط مشارکت. و سقوط مشارکت هم معنی خوبی نداشت.
مشارکتیها نامزد مناسبی بر نگزیده بودند، انگار باید آدم ضعیفی را جلو می انداختند، بعدش هم همه کار را بدست رضا خاتمی میدادند. معین از سد شورای نگهبان رد می شد، و رضا خاتمی بدون آنکه نیازمند رای اعتماد باشد، معاون اول و به عبارتی رئیس معین میشد.
نکته جالب توجه این بود که بهزاد نبوی خیلی دیر به طور رسمی حمایت از معین را آغاز کرد، و این جای سوال فراوانی داشت. در حالیکه بعد از مرحله اول انتخابات بدون اینکه از حق ضایع شده کروبی دفاع کند، همه را ترغیب به رای دادن به هاشمی میکرد، بی فوت وقت!
صرف نظر از اینکه از مشارکت دل خوشی ندارم، ولی امیدوار بودم این جماعت محکمتر قدم بردارند. حداقل هزینه بیشتری بر راستها وارد میکردند، اما آنقدر شل بودند که حد ندارد. حزبی که در دو ماه آخرش خیال میکرد بلاگستان نامزدش را به سر منزل مقصود خواهد رساند، دیگر اوجش بود.
سخنان دیروز تاجزاده نشان میدهد که این جماعت می خواهد به هر نحوی سر پا بماند. این حد اقل انتظار از یک حزب حاکم سابق است. ولی سوال من اینجاست. آیا این حزب توانسته دلایل سقوط خود را بیابد؟ چرا افراد خاصی در آن رشد می یابند و بسیاری از آدمهای با استعداد جا می مانند؟ معیار ترقی در این مجموعه چیست؟ و...