می دانی؟ وقتی تصمیم میگیری موقع عصبانیت دست به کی-بورد نزنی چقدر سخت است؟
باور نکردنی است! من الآن داشتم یک مطلب درباره جوانی که خبرچین سیستم بود و باعث دردسر دهها نفر شده بود مینوشتم، فشار خونم رفت بالا...
همان موقع با یک عزیز دعوایم شد، اعصابم هم به ریخت...
تمام مطلب را پاک کردم، چون میدانم بعدا به دلم نخواهد چسبید.
خشم داریم تا خشم! خشمی که اثر داشته باشد و کاری از پیش ببرد، با عصبی بودن بیپایه و بیمایه، فرق دارد. این دو گاهی قاطی میشود." دلم میخواهد" فردا پسفردا که سری به این مطالب می زنم،" دلم نخواهد" حذفشان کنم.
خداییاش این رگ سیدی ما وقتی می گیرد، بد جوری می گیرد! قدیم میگفتند سادات چهارشنبهها حالشان خراب است، الآن به من ثابت شده که همه روزهای سیدها چهارشنبه است! آدم سید باشد، و عاقل چیز غریبی است! البته شوخی می کنمها! همه سیدهای دنیا به جز من عاقل هستند، از جمله سید محمد علی ابطحی (کثرالله دور شکمه) و سید محمد خاتمی( ختمالله ریاسته) و...
در هر حال من تازگی برای چیزهای مسخرهای عصبانی شدهام که بد نیست برایتان بنویسم...
مثلا وقتی دوستی پریشب گفت که دکتر مهاجرانی را دیده و سلام من را به او رسانده، عصبانی شدم! آخر من کی به او سلام رساندم؟ اصلا ما با سیاستمردانی که شیر خر خوردهاند کاری نداریم! آنهم عطا مهاجرانی که هر وقت اسمش را می بینم(یا دزدکی وبلاگش را میخوانم!!!) یاد فصلهای مختلف "شهریار" ماکیاولی میافتم! البته اگر تا همین چند وقت دیگر دوباره شروع کند به نوشتن مرتب و منظم و توصیه اخلاقی کردن و ...خوشحال خواهم شد و در کارتونهایم از او استفاده خواهم کرد(اگر حذف نشود!).
یا مثلا دوستی دیگر میگوید پسفردا دارم می روم پیش خاتمی، نامهای داری برایش بفرستی؟ بابا خسته شدم! قربان لطفتان بروم! مگر میخواهم با او گفتگوی تمدنها کنم؟ مگر من خارجی هستم تا حرف مرا بفهمد؟ او که نمی تواند گفتگوی درون تمدنی بکند به چه کار ما میآید؟
یا...
آخیش...یک کمی آرام شدم!
نه! انگار وقتی عصبانی هستم باید به کسی گیر بدهم...وگرنه حالم سر جایش نمیآید!
حالا باورتان شد ما سیدها یک جای کارمان ایراد دارد(ببخشید، کجای کارمان ایراد ندارد؟).