جانم برایتان بگوید، با مرحوم دوچرخه که رسیدم سر کار، دیدم کلی آجان دور و اطراف ساختمانهای اداری -همان برج و باروهای اقتصادی جماعت از خدا بیخبر سرمایهدار و ...-دارند می پلکند. پشت میز که نشستم، همکاری گفت شندیدی ماجرای بمبگذاری را؟ گفتم نه! گفت که ایستگاه مرکزی قطار و مترو را تعطیل کرده اند، ساختمان یکی از بانکها هم تخلیه شده و ...
گفتیم به سلامتی...همین را کم داشتیم. حالا اگر بمب گذاشتند و ما خواستیم فرار کنیم، بدون دوچرخه به کجا می شود فرار کرد؟