مهدی جامی عزیز به نکاتی پرداخته که شایان توجه است.
بحث من آنجاست که با شناخت طبیعت و روح جامعه ایرانی، برای تحول و ایجاد تغییرات کلان، تا در راس هرم قهرمانی نباشد، اصلا هرمی شکل نمی گیرد! ممکن است اندکی کرسی شعر بافته باشم، ولی دقت کنید! ما از ایران با ساختاری عجیب و غریب صحبت می کنیم! باید هسته تبلوری باشد تا بلور گردش شکل بگیرد! اگر نباشد که همه ما در همان محیط حل شدهایم و کسی نمی تواند از حلال جدایمان کند!
شخصیتهای تاثیرگذار معاصر را برانداز کنیم. ببینیم چه آنها که مردند و چه آنها که زندهاند در هر دورهای چه توانستند بکنند و تا چه حد موثر بودهاند؟
زلزله بوئینزهرا و نام شادروان تختی به نوعی در کنار هم در خاطرهها مانده است. چرا؟ او چه کرد و با چه پشتوانهای توانست کمکی برای مردم بیسرپناه جمع و جور کند؟ از پهلوانان دیگر که صدها داستان نقل شده، ولی همین یکیاش به واقعیت نزدیک تر است.
شاید بگوییم که آن دوران پهلوانبازی و ...گذشته است. شاید. ولی هنوز بافت و گوشت جامعه ایرانی با وجود تمامی تغییراتی که پذیرفته منتظر یک ناجی قهرمان است. شاید به غلط! ولی تآ قهرمانی نباشد، قهرمان قهرمانانی که می باید پنجه در پنجه دیوان تاریکخانه اندازد پیدایش نمیشود!
درست است که ما ایرانیها خواه ناخواه ضد شبکه و تشکیلاتیم، ولی در بزنگاههای تاریخی پشت قهرمانانمان جمع شدهایم و کاری کردهایم.
شاید دوره قهرمانان افسانه ای گذشته باشد، ولی به گمانم هنوز هستند کسانی که بتوانند قهرمان ما شوند...شاید.