وقتی شما بر پایه تحلیل سران حزب سخن میگویید و در زندگیتان فردیتی نداشته باشید، موجود احمقی خواهید بود که نمونههای مختلف آنرا چه در اینجا می بینید و چه در کشورهای کمونیستی سابق و چه در ایران خودمان.
یادش بخیر، یکی از روسای کمیتههای حزب مشارکت پیشنهاد کرد که عضو حزب شوم و رفت و آمدم را با مجموعه آنان زیادتر کنم، گفتمش من از حزب و حزب بازی متنفرم. گفت که این نگاه عقب مانده مردم ایران است که چنین برداشتی میکند. در جوابش گفتم که مشکل من این است که حزب شما را همان عقبماندهها تشکیل دادهاند!
سر ماجرای انتخابات شوراها، ثانی نژاد معاون شهردار گفت که در دفتر مهندس آشوری، جلسه ای با کرباسچی بگذارم، برای لیست نهایی کارگزاران. با مزه بود. کلی حرف بار همدیگر کردیم، من هم البته رویم زیاد شده بود و جوابش را میدادم. گفت که شما عضو حزب نشدهاید که، گفتم هیچوقت نمی شوم! مگر عقلم را از دست داده ام؟ حزب در ایران با این ساختار هیاتی به درد دنیا و آخرت هیچ کس نمیخورد!
از آن بامزهتر اصغرزاده بود، و اینکه او هم نتوانست مرا عضو همبستگی کند، وباحالتر هم آن شد وقتی با امید معماریان و نبوی تصمیم گرفتیم ائتلاف سبز را علم کنیم، هم تاجزاده عضوش شد، هم اصغرزاده، هم سحرخیز. امید که کاندیدای کارگزاران بود و چندتایی از جماعت نزدیک به هادی خامنهای هم در لیست بودند.
از شکست باحالی که خوردیم، کلی نتیجهگیری می شد کرد، ولی شکست احزاب مایهدار و پر مدعا جالبتر بود. ما بدون پشتوانه بودیم، و پراکنده، ولی آنها که با کلی ادعا آمده بودند تا گوی و میدان را از دست رقیب بربایند چیزی نصیبشان نشد.
در آن روزها هم بر و بچههای کارگزاران را میدیدم، هم همبستگیچیها و هم مشارکتیها را. نکته مشترک همه برو بچههای با احساس آنها را در بیمنطقی خاصی می دیدم که انگار در کلهشان به ودیعه گذاشته بودند. انگار نمی توانستند فکر دیگری داشته باشند. حتما همانی که مقام حزبی به ایشان گفته درست از آب در میآمد و ...
جالبتر هم بعد از شکست، همان مقام حزبی توجیه جدیدی می کرد که این بندگان خدا مانند طوطی تکرار میکردند. الآن هم بسیاری از این موجودات دوست داشتنی تحصیل کرده را میبینم که هر از گاهی روسای حزبی کوکشان میکنند و اینان زبان میگشایند.
ساز و کار حزبی ایرانی که من دارم می بینم، راه به جایی نخواهد برد، و وقتی این جوانان تازهکار بعد از سالها بفهمند چه الاغهای نسبتا فاسدی راهبرشان بودهاند، احتمالا بعد از اندکی تاسف خوردن مانند حمار قضیه حمار! راه صحیحتر را پیدا خواند کرد، ولی به چه قیمتی؟