احکامی که تازهگی احمدینژاد صادر کرده جای تامل دارد. الهام، مشایی، و بذرپاش...یکی از مشکلات بزرگ دولتهای من این است که ترکیب دولت، و حتی مشاوران از نمایندگان قومیتها و اقشار مختلف خالی می شود. در میان مشاوران دولت خاتمی چند تا جناح راستی درست و حسابی داشتیم؟ شاید دولت هاشمی(دولت اول) کمی از این منظر فراجناحیتر بود، ولی سال به سال، دریغ از پارسال.
این دولت تنها صداهایی با فرکانس ارزشی میشنود، پس بهترین کار برای بقیه تغییر صدا با فیلتر ریاکاری است. همان بازی نحسی که جناح چپ در دهه شصت آغاز کرد، الان با شدتی بیشتر راهاندازی خواهد شد.
یادم میآید سال ۱۳۶۱ در فرودگاه مهرآباد، یکی از معاونین وزیر کشاورزی در فرودگه پدرم را دید، آمد جلو و سلام و علیک، من هم آستین پیراهنم را بالا زده بودم. کلی مکافات کشیدم از دست پدرم! میگفت با خون دل داریم یک کار تحقیقاتی می کنیم با کلی دشمن، حالا معلوم نیست آستین کوتاه پسر ما برای دهها کارشناس و کارگر که دارند شب و روز زحمت میکشند دردسر درست کند یا نه!
بعدا که در موسسه خاکشناسی شیراز هفته ای یک بار برای کارآموزی طرح کاد میرفتم، زیر دست یک مربی زیادی ارزشی قرار گرفتم. بنده خدا آنچنان در ارزشهای خود غرق شده بود که نمیدانست ساحل نجات کجاست. او نمونه کارشناسان متعهد بود. دلم برایش میسوخت. سالها بعد با هم به سفری نیمه تحقیقاتی رفتیم، من روزنامهنگار بودم و او یک کارشناس تحت فشار از سوی بقیه. مادنه بود آنچه برایش جنگیده بود درست است یا نه؟ آیا همه آن تقلیدها و تقیدهای دینی صحیح بوده است؟ گمانم یک آلبوم کریس دیبرگ به او دادم تا گوش کند و دیگر ندیدمش.
حرفش هنوز در گوشم مانده:" لعنتیها خودشان را به مذهبی بودن زدند تا بیتالمال را بالا بکشند". آیا او و تفکر او باعث نشده بود بقیه ادای ارزشی بودن در بیاورند؟ خشکه مقدس بازیهای او آیا فضا را برای سو استفاده بقیه فرام نکرده بود؟
وقتی در سالهای ۷۵ و ۷۶ برای معاونت آموزش و تحقیقت جهاد مجلهای دوزبانه که به مراکز علمی خارج از کشور فرستاده می شد در میآوردیم، همهاش یاد صحنه سال ۶۱ میافتادم. آنوقت من با شلوارلیوایز و کت رلف لورن و کفش نایکی به جلسات مختلف تحریریه میرفتم، و باید با نگاههای تعجب آمیز جماعت جهادی روبرو می شدم. بندگان خدا کلی میترسیدند که همین قیافه غرب زده ما کل کارهایشان را با مشکل دچار کند. بعدها جند نفری از همان جماعت مشارکتی شدند و یکیشان هم از بندرعباس رای آورد، ولی انتخابات آنجا را باطل کردند و او هم مجبور شد معاون وزیر شود! در دوران جدید کمی باحلاتر شده بودند، به سونا میرفتند، آستین کوتاه هم زیر کت خود میپوشیدند، چندان هم مقید به حضور در نماز ظهر جماعت نبودند، همان جا نماز در دفتر کار کفایت میکرد برای عبادات فرادا.
ولی در بسیاری از همین جماعت اصلاحطلب شده میشد رسوبات قدیم را دید.
سالها گذشت، وقتی احمد زیدآبادی در بند بود، با اهالی انجمن به دیدار خانوادهاش رفتیم. مزروعی رییس انجمن اندکی نگران آستین کوتاه من بود!از این جالبتر نمیشد. یا وقتی روزنامه مشارکتیها در آمد،یکی از کاریکاتوریستها در گوشش هدفون بود و مشغول کار، چنان با نگاه چپچپ میردامادی روبرو شد که اگر مثانه اش پر میبود، کار دست خودش داده بود!
الان وقتی خاتمی در باب خشکه مقدسها اعلام خطر میکند، میداند چه میگوید! میداند سیاستهای شکست خورده ریاکار پرور دهه شصت امروز به کجا می انجامد. و حد اقل آثار منفی مقدس مآب بودن را در یاران خودش دیده است!