امروز
مطلب پر مایه الپر را می خواندم. نکات جالبی داشت. حتما در فرصتی آنرا مطالعه کنید، چون تقریبا نگاه مشارکت به جریان تحریم و تحریمیان است.
اگر اصلاحطلبی را صرفا در رفتارها و شعارهای گروه معدودی ببینیم که از روزنامه سلام سر بیرون آوردند، اندکی خطا رفتهایم. در انتخابات مجلس پنجم نقش جماعت چه بود؟ برخوردهای درونی نظام سیاسی بیشتر بین کدام گروهها صورت گرفت؟ کارگزاران چگونه پایهریزی شد؟ نقش محوری کرباسچی و همشهری در جذب نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب و بعضی چپهای دور شده از قدرت چه بود؟
نقش مرکز تحقیقات استراتژیک که ظاهرا زیر نظر هاشمی رفسنجانی بود ولی منتقدان خونیاش نان آن را میخوردند در شکلگیری تحولات بعد از مجلس پنجم چیست؟
و همینطور نقش تاریخی هاشمی رفسنجانی که مانع تقلبی شد که این بار خاتمی نتوانست جلوی آنرا بگیرد...
بگذریم. ماجرا اصلا پیچیده نیست.برداشت من از نوشته الپر این است که او شاهد و ناظر بسیاری از مسائل نبوده و یا اتفاقات چند ماه اخیر را فارغ از سیر تحولی اصلاحات میخواهد ارزیابی کند.
در طول هشت سال دولت خاتمی، آیا رفتارهای حزب صاحب قدرت به نحوی بود که بقیه با آن کنار بیایند یا حزب میدان کافی به آنها داده باشد؟ آیا میتوان بازیهای رده های بالای قدرت را دور از انحصار طلبی دانست که امیدی در دل اصلاحطلبان غیر حکومتی برای ورود به هرم ایجاد کند؟ آیا اصلاحطلبان توانستند غیر خودیها را در حوزههای مختلف به بازی بگیرند؟ میزان دفاع خاتمی از حقوق کاندیداها در چه حدی بود و...
اینکه از همه انتظار داشته باشیم که تا ابد همراه ما باشند و تاییدمان کنند، اندکی دور از منطق است. اینکه بقیه را انگل بنامیم، قدری بیمبالاتی است.
با این همه اشاره ای الپر به عدم انسجام جماعت تحریمی به نظر من درست است. این گروهها هیچگاه منسجم نخواهند بود، چون نمیتوانند حول یک محور مشترک به توافق برسند. در اصل هم نمی توان طرفداران رضا پهلوی را در کنار روشنفکرانی چون رییس دانا و یا اکبر گنجی گذاشت. شاید این جریان هنوز تشکیل نشده که بخواهد هویتی داشته باشد. چند دسته که ممکن است نقطه نظر مشترکی داشته باشند را نمی توان صرفا یک "جریان" دانست شاید سالها طول بکشد گروههایی با نقاط فکری و سیاسی مشترک کنار هم جمع و تبدیل به جبهه مشترکی بشوند. شاید رفتارها و سیاستهای اصلاحطلبان حکومتی مایه عبرت این بیپرنسیبهای انگل شود و خشت اول را کج نگذارند( البته شک دارم!).
----------------------------------------------------------------------بخشی از نوشته اخیر الپر در باب تفاوتهای اصلاحطلبان و تحریمیها جذابیت کار را بیشتر کرده:
همانقدر كه بزرگان اصلاح طلب بر تجربه دهه اول انقلاب تكيه ميكنند و به گفتارهاي رهبر فقيد انقلاب ارجاع دارند و ريشه هويتي خود را در آن خاستگاه ميجويند، جريان تحريمي نيز (با همه تكثر دروني خود) هويت متأخر تاريخي خود را در تجربه سالهاي ابتداي انقلاب و منازعات دهه شصت جستجو ميكند. درگذشت امام خميني در 68 تا آغاز مجلس چهارم و سالهاي پس از آن براي اصلاح طلبان همانقدر سياه نمايانده شده است كه تجربه 30 خرداد 60 تا اعدامهاي 67 و پس از آن براي تحريميها. و در اوج اين افتراقات شبيه به هم، هردو جريان اصلاح طلب و تحريمي را در حال حاضر ميتوان به دو نسل جديد و قديم تقسيم كرد، در حالي نسبت دو نسل در درون اين دو جريان، اصلا شباهتي به هم ندارد.
آیا همه گروههایی که انتخابات را تحریم کردند، متاثر از تجربه ۳۰ خرداد ۶۰ تا اعدامهای ۶۷ بودند؟ آیا مرز اصلاحطلبی و به قول الپر، "نئوضدانقلابی" این است؟ البته جالب است بدانیم مرز دفاع اصلاحطلب حکومتی از حقوق شهروندی وجان و مال اعضای گروههای سیاسی حتی غیر خودی چگونه ترسیم شده است؟
فکر میکنم اگر دایره بحث را اندکی فراتر ببریم، مشکلات بسیاری که ناگفته مانده برایمان گشوده خواهد شد، و بیشتر از فرا خواهیم گرفت.
ادامه دارد