ممکن است تا ابد پرسیده شود که مرغ مقدم بوده یا تخم مرغ؟ به هر حال در مورد اصلاحطلبان میتوان گفت که پیام اصلاحات زودتر از بحث راه اندازی حزب دولت-ساخته به گوش خیلیها رسید. شاید بسیاری از صحبتهای انتقادی ملی مذهبیها در اواخر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد، و یا مقالات ماهنامه کیان را بتوان ویروسهای این اپیدمی فراگیر در سال ۷۶ دانست.
به عبارتی این بار چپهای حکومتی با شعارهایی جدیدتر، پنج سال بعد از حذف وسیع انتخابات مجلس چهارم، به میدان آمدند. این شعارها محورهایی اندکی متفاوت از گفتههای ایشان در سال ۷۱ داشت، با رنگ و لعابی نو. صحبت از آزادی بیان و آزادی انتخاب بعد از خفقان سالهای دهه شصت و اوائل دهه هفتاد، امید بخش می نمود. بسیاری از کسانی که امید داشتند شرایط راکد زمان را اندکی تکان دهند، بخصوص روزنامهنگاران در اواخر دوران هاشمی دل به دریا زدند و تا می توانستند، تاختند. گویی آخرین فرصت پیش از غرق شدن بود و باید نهایت تلاش را کرد تا به ساحل رسید...
اصلاحات روشی بود که در پیش گرفتیم، و قصدمان آن بود که با زنده نگه داشتن بازار نقد، این نهال نوخاسته را آبیاری کنیم. به تدریج بعد از چند ماه ورق برگشت و ماجرای زاپاتا پیش آمد، زاپاتای انقلابی وقتی صاحب قدرت شد، دیگر تحمل شنیدن اعتراض را نداشت، و وقتی اسم کشاورز معترض به برادرش را پرسید، یاد خودش افتاد، و گذشته خودش...منتهی این بار اصلاحطلبان ما زاپاتا نبودند، و
نتوانستند مانع سواستفاده نزدیکان و طرفداران انحصار قدرت و قرارداد و ... شوند.
سید آبادی درست می گوید، اصلاحات روش بود نه ایدئولوژی، چرا که گند اعظم را برخوردهای ایدئولوژیک به بار آورده بود، و شاید اصلاحات میتوانست روشی برای گندزدایی باشد. تا حدی معتقدم بخش بزرگی از تحریمیها، اصلاح طلب به مفهوم واقعی هستند و گروهی از اصلاحطلبان حکومتی، دیگر مجازی شده اند. به نظرم مجازیها هیچگاه نخواهند توانست حرف تحریمیهای اصلاحطلب را بشنوند، چون هوای تنفسیشان متفاوت است. از دو نوع آبشخور فکری هستند و ...
فردیت اصلاحطلبانهاصلاحطلبی که خودش اندیشه نداشته باشد و تحلیلش بر پایه حرف بزرگترها است، نمیتواند از فردیتی که اصلاحات میتوانست به بار بیاورد دفاع کند. وقتی اصلاحات مفهومی صرفا ایدئولوژیک و بدتر از آن حزبی به خود بگیرد، پایانش در کوتاه زمانی حتمی است. اسمش را بخواهیم سانترالیزم دموکراتیک مدل حزب توده بگذاریم یا هر چیز دیگری، در ظاهر برای حرف و نظر اعضا اهمیت قائل می شوند ولی همه در نهایت با نخهای نامرئی سران حزب به این سو آن سو مىروند.
یک مثال بسیار ساده:
وقتی شما به عنوان فرد پیامی انتقادی را به هر طریقی در مطبوعات دوم خردادی به جاپ می رساندید و بعد از انتشار تازه جماعت میفهمیدند چه چیزی از دستشان در رفته، اول مکافات بود. چرا، چون شما روزنامهنگاری غیر خودی به حساب آورده میشدید که حاضر نبودید بر اساس میثاق حزب حرکت کنید و به زرنگی لابلای کارهایتان به آنها تاخته بودید. بیتردید راحتترین متلکها را در زمان کار با روزنامههای وابسته به کارگزاران و خط امامیها و همبستگیچیها به جماعت ناشر، در بطن کارها انداختم، و سختترین کار انتقاد از سیاستهای مشارکتیها در روزنامه خودشان بود. جالبتر آنکه در حیات نو نمیتوانستم با خیال راحت به مشارکت بتازم، چون "تقیزاده " سردبیر روزنامه، مدیر عامل آب منطقهای تهران بود و زیر نظر" بیطرف" کار میکرد و میترسید پستاش را از او بگیرند. این ترس او بسیار بسیار جدی بود. انگار معاملهای با اردکانیان کرده بود تا حیاتنو ضد مشارکت نشود... یا آنکه سید هادی خامنهای می ترسید موقعیتش نزد بعضی آقایان تضعیف شود و ...
ادامه دارد