سردبیر روزهای اول روزنامه زن، اصغر رمضانپور بود. او از بچههای سابقهدار ارشاد بود و ارتباط زیادی با مسجد جامعی داشت. آن روزها از مسوولان امور نمایشگاههای فرهنگی بود. رمضانپور یک تاجر(بیزنسمن) امور فرهنگی هم محسوب میشد. رمضانپور بعد از مدتی رفت.
در دفتر سردبیر هم مهتاب رحیمی و سیما سعیدی کار میکردند که مهتاب را به واسطه دوستیاش با دختر صابری از سال ها قبل میشناختم و بعدا هم همکارم در روزنامههای مختلف شد.
دبیر تحریریه محمد عباسی شد. عباسی از دبیر سرویسهای خبرگزاری بود. او هم مجید زاغری را همراه خودش آورد تا دبیر شهرستانها باشد. سرویس گوناگون دست زرویی و همسرش بود که دوام زیادی نیاوردند. دوستان خوب من بودند ولی ماندن در شرایط پیچیده روزنامه زن راحت نبود. اگر اشتباه نکنم، همسر زرویی، فریبا فرشادمهر، مدتی مسوول سرویس اجتماعی شد.
سرویس هنری دست آرش خوشخو بود، و وزن سینما در آن میچربید.
دبیر سرویس علمی همایون خیری بود که در برنامه قاصدک با او آشنا شده بودم. او از بچههای برنامه دانش تلویزیون بود، و مرا مدتی به برنامه "کاوش" رادیو کشاند که کرم ریختنهای گاه و بیگاه من به ضرر برنامه او تمام شد. او هم بعد از مدتی از روزنامه استعفا داد و رفت.
سرویس بینالملل دست کسری نوری بود. کسری از بچههای غیر دگم روزنامه سلام بود که میخواست سری میان سرها درآورد. او معاون تحریریه سلام را هم با خودش به آنجا آورد.
سرویس ورزشی دست محیط طباطبایی، پسر محیط طباطبایی معروف بود که مقاله ورزشی هم مینوشت و در عین حال معاون سازمان میراث فرهنگی بود. بعدا ابراهیم افشار جانشین او شد و پژمان راهبر دستیار پژمان.
سرویس فلسفه هم بامزه بود. همیشه به شوخی می گتیم زنان را با فلسفه چه کار، و ماریا ناصر دبیر آن سرویس با خندهای شیطنت آمیز جوابمان را میداد. این سرویس بیشتر متکی به ترجمه بود.
سرویس اقتصادی ابتدا دست بهزاد زرینپور شاعر بود که با ایرج جمشیدی معروف(آسیا) ارتباط داشت، و بعد هم دست منصور بیطرف یکی از بچههای روزنامه ایران افتاد! نکته جالب این بود که این دبیر سرویس جدید بسیار از کارکردن در روزنامه "زن" لذت می برد، و سرویسش اندک اندک زنانهترین سرویس مجموعه شد، ولی در عین حال بشدت از زن خودش هم میترسید.
سرویس حقوقی بسیار فعال بود و ارتباط بیشتری با فائزه داشت. شادی صدر دبیر سرویس بود و جند دانشجو و حقوقدان جوان هم مثل غزل مصدق و نسیم بجنوردی همکارش بودند.
جلسات شورای سردبیری از همه بامزهتر بود، در ماههای اول که نبوی هنوز در روزنامه بود، همیشه جلسات همراه متلک و خنده بود. یواش یواش به خاطر اینکه باید به ستونش در جامعه میرسید، یک پایش آنجا بود یک پایش در جامعه. یک بار هم وسط راه تصادف کرد.
در روزنامه دو سه نفر روح سرگردان داشتیم، مثل محمد فرنود و کاملیا . محمد فرنود که عکاس معروفی بود، از سالها پیش در دم و دستگاه فائزه میچرخید و حتی برای رفع بعضی از مسائل مجبور به ازدواج هم شد. آدم در دستگاه ورزش زنان بچرخد و زن نداشته باشد؟ او چند بار به خاطر دخالتهایش از روزنامه اخراج شد و برگشت! آنقدر هم مزاحم تحریریه بود که حد ندارد!
کاملیا را از روزنامه همشهری میشناختم. روزی که مرا در محل کار جدید دید آمد جلو و گفت:"سلام نیکی جون" من هم رفتم توی آن حالت ضد فمینیست خفن خودم: " آبجی! نیکیجون نیست و نیکآهنگه، در ثانی ما باهم توی همشهری سلام و علیک هم نداشتیم، پس بپا نمالی" بعد انگشت مزدوجیام را به نحوی غیر محترمانه بالا بردم تا حلقه را خوب ببیند. راستش آنقدر در باره او چیزهای عجیبی شنیده بودم که ترجیح دادم از همان اول موضعگیری کنم. ولی اگر شما خیال می کنید او از رو میرفت، در اشتباه بودید!
چون میخواهم خاطرات این قسمت نسبتا کامل باشد، نمی شود" کاملیا"یش را سانسور کرد!القصه. در چند مآه اول روزنامه ماجراهای کاملیا زیاد بود. یک بار سراسیمه آمد وارد سرویس کاریکاتور شد و خواست لباسش (مانتو) را آنجا عوض کند. چنان اخم و تخم و داد و بیدادی کردم فکر کردم الآن میرود شکایتم را به فائزه می کند. نیامده از اتاق خارج شد. جالب آنکه هم در مملکت اسلامی بود، و هم دو نفر مرد نامحرم در اتاق بودند. هروقت هم که خبرنگاری خارجی می آمد، او مسوول چرخاندن طرف بود. جالب آنکه زبان انگلیسیاش هم خوب نبود، ولی زبانبازیاش حرف نداشت. یکی از شاهدان بنیاسدی است که کلی باهم خندیدیم. یک بار خبرنگاری فرانسوی را با خود آورد و کلی آنجا نگاه داشت، بعدا آمد و جلوی بنی اسدی گفت که طرف از تو خوشش آمده. گفتم زنم از هووی فرانسوی خوشش نمیآد! آن روز کلی با محمد علی خندیدیم، و او هم به من میگفت، نیکان! بیتجربهای!
معروف بود که کاملیا در تشخیص بچه پولدارها ید طولایی دارد. پسری در سرویس اقتصادی کار میکرد که ماشین خارجی داشت و وضع مالیاش خوب بود. (گفته میشد) آن بیچاره با قول ازدواج سر گرم شد و (گفته میشود) هزینه یکی از مسافرتهای خارجی اش را از او گرفت. بعدا که برگشت، محل سگ هم به آن پسر بیچاره نگذاشت و طرف چند روزی بعدش از روزنامه رفت(یا اخراج شد).
زمانی هم که برای سفر به اردن میخواست ارز دولتی بگیرد تا در مراسم ختم شاه حسین حاضر باشد، با یکی از بچههای ارشاد به نحوی مرتبط شد. بعدا آن ارشادی اصل ماجرا را برایم تعریف کرد. که لزومی به درج آن در اینجا نیست.
از همه جا روسری در آوردنهای گاه و بیگاه او در تحریریه و نپوشیدن مانتو بود.
کاملیا در بیشتر در سرویس اجتماعی که دبیر سرویسش فرج بالافکن بود کار میکرد...همسر فرج بالافکن هم در سرویس بینالملل مترجم بود و دائم چشم غره هایش را می شد دید!