کار کردن با اصغر رمضانپور این خوبی را داشت که خیلی راحت و بدون تعارف ایراد کارت را از نقطه نظر حرفهای میگفت. اگر هم ناراحت می شدی، بعد از مدتی میفهمیدی که به احتمال بسیار زیاد حق با او بوده است. شاید یکی از بزرگترین شانسهای من این بوده باشد که در آن واحد هم با لیلاز در روزنامه آزاد طرف بودم و هم با اصغر رمضانپور، و دو دیدگاه کاملا حرفهای را تجربه میکردم.
رمضانپور از یاران مسجد جامعی بود، و در عین حال تمام زیر و بم ارشاد را میشناخت. از روزهای خاتمی تا دوران مهاجرانی. پای صحبتش که مینشستی، میشد درک کنی که ساختار ارشاد چه مشکلاتی دارد. سو استفادههایی که می شود چیست و...البته خودش هم از طریق کانالهایش سهمش را ازاین مجموعه میگرفت.
ماجرای هفته نامه بهمن و بازیهای مهاجرانی را تعریف کرد. اینکه مهاجرانی از دوران دانشگاه شیراز چگونه روی دوش همه سوار بوده و به قیمت بالا آمدن، زیردستانش را یا فراموش می کند یا له. خوش به حال کسانی که فراموش شدهاند.
نشستن پای صحبتهای کسانی که از اوائل انقلاب خاطرات جالبی داشتند، خالی از لطف نبود. مثلا صحبت به علویتبار رسید. میدانستم که نام خانوادگیاش جدید است، ولی وقتی نشانی داد که او پسر حاجی سیمین بود، تازه دوزاری ام افتاد که ماجرا چیست. سالهای شصت، فضای شیراز بسیار مخوف بود، اگر کسی پایش به زندان عادل آباد می رسید، معلوم نبود جان سالم به در ببرد یا نه. خیلیها از جماعت سپاهی وحشت داشتند. فامیل به فامیل رحم نمی کرد. حتی رقابتهای خانوادهگی جان بعضیها را گرفت. روزی که نوه حاج حبیب مشکسار، یکی از معلمهای مذهبی با سابقه را اعدام میکردند(دختری ۱۳-۱۴ ساله) تازه میفهمیدی که یکی از فامیلها که مرید دستغیبیها بوده در لو دادن آن دختر تا چه حدی تاثیر گذاشته. در آن فضا، پسر حاجی سیمین در اطلاعات سپاه بوده. و فردی متنفذ و قدرتمند. شاید برای پسر حاجی سیمین که پدرش پایبند خیلی رفتارهای آخوند پسند نبود، کسر شان بود که با نام پدرش شناخته شود.
علویتبار را هم هر از گاهی میدیدم. البته باورم نمی شد این همان کسی باشد که در شیراز جولان میداده. علویتباری که میدیدم انسانی بود نرمخو و بسیار شریف. می شد از رفتارش چیزی یاد گرفت. با آنکه می دانستم سابقه جذابی ندارد، ولی دیدن روزگار حال او برایم حجت بود. با این همه همیشه سعی میکردم ریشه آدمهایی که در صبح امروز رفت و آمد می کنند را در بیاورم. یک جای کار میلنگید.
مجموعه برداشتهایم در حال حاضر این است که آن گروه در دهه شصت، جزو قلع و قمع کنندگان بوده اند. منتهی تغییر بافت قدرت در اواخر دهه شصت باعث عوض شدن صورت مساله شد و نهایتا با تغییر روند بازی، مجبور شدند خودشان را با شرایط جدید هماهنگ کنند. علویتبار و حجاریان وعبدی و ... مگر همانهایی نبودند که در مرکز تحقیقات استراتژیک بانی تغییرات آینده ایران شدند؟ و مگرهمهشان به نحوی زیر دست خوئینیها نبودند؟
نقش احمد ستاری چه بود؟ همشهری "کین" آیا اسپانسر این گروه بود؟
هر از گاهی که کارم در روزنامه طول میکشید، بچههای صبح امروز را که شیفت بعد از ظهر کار میکردند می دیدم. صبح امروز روزنامه بسیار موفقی بود و تا حد زیادی در عقب راندن مخالفان اصلاحات نقش داشت. آنجا بود که اکبر گنجی را زیادتر می دیدم. اکبر با سرویس گزارش بیشتر سر و کار داشت، و بچههای آن سرویس هم زیر نظر محسن اشرفی کار میکردند. اشرفی که بعدها سردبیرم شد، یکی از حرفهای ترین کسانی است که در عمرم دیدهام. بدون تعارف باید بگویم جزو معدود سردبیرانی که حس میکردم نقش پدرم در مجموعه را بازی می کند. این حس باعث میشد با علاقه بیشتری برایش کار کنم.
اشرفی با همین تاثیر، گروهی از گزارشنویسان جوان را در کنار خود داشت و از آنها روزنامهنگارانی خوب ساخت. گزارشهای آن گروه در باره قتلهای زنجیره ای جزو فراموش نشدنیترین بخشهای کار گروهی در مطبوعات تاریک ایران است. انگار اکبر از طرق مختلف، از جمله حجاریان و منابع داخلیاش در اطلاعات، خبرها را در میآورد و گروه هم کارشان میکردند. با این همه می شد دید که انگار پشت نگاه حجاریان، حاکم شدن دوباره بر ساختار وزارت قایم شده است. انگار دارد به نحوی در روزنامهاش شطرنج بازی میکند.
بعدها که حجاریان ترور شد، می شد به این درک رسید که ترس مخالفان و رقبایش از او بیجهت نبوده است.
ادامه دارد