الآن بعد از هشت-نه ساعت خبر خواندن و تصحیح و آپلود(خارجت شدیمها) کردن رسیدهام خانه و مانند جنازهای که خوابش مىٰآید ولی هرچه لالایی میخواند خوابش نمی برد، دارم وبگردی میکنم.
مطلب
پرستو برایم خیلی جالب بود. او از نسلی است که با جنگ بزرگ شده، ولی کمتر اضطرابش را دیده و شنیده. داشتم فکر میکردم که ما در چه دورانی به دنیا آمدیم و چه چیزهایی دیدهایم...به چشم خویشتن دیدیم که جانمان میرود...
مطلب آبجی
سیما فرنگوپولیس آبادی علیا را هم خواندیم و بسیار لذت بردیم. مطمئنا مجموعه کاریکاتوری را تقدیم افراطیون عالم فمینیسم خواهم کرد، که احتمالا دل بسیاری از آقایان خنک خواهد شد...از همین الآن منتظر نقدهای خشن سیبیل طلا، فرنگوپولیس، شادی صدر و الباقی باشید. در ضمن اگر گفتید نقطه مشترک همه فمینیستهای دو آتشه چیست؟نمی گویم!
شهرام شریف هم خواندنی نوشته، البته امیدوارم بداخلاقی مرا به خوشاخلاقیاش ببخشاید!
از همه بامزه تر هم ماجرای
امید است! گفتگوی دوستانهاش را حسین در برنامه رادیو آمریکا پخش کرده، و امید هم نگرانتر از همیشه...
این همه وبگردی کردیم، خوابمان نبرد! حالا وقتی از خواب بیدار شدم، در باره روز مرگ آفتاب امروز خواهم نوشت...انشالله