بعد از انتخابات مجلس ششم، روزنامه مشارکت به عنوان برنده بزرگ بازی مطبوعاتی-سیاسی جولان می داد. به هر صورت آرای مشارکتیها بیشتر از بقیه بود، با وجود آنکه با لیست روزنامهنگاران هم اشتراکات فراوانی داشت. دبیرکل حزب که مدیر مسوول هم بود، وکیل اول تهران شد و همه بچهها جوان و با سابقه حسابی شاد بودند، با این وجود میشد در چشمان بعضیها که حس میکردند باید نامزد مجلس میشدند ولی ایشان را به بازی نگرفته بودند، اندکی دلخوری را دید. ارغندهپور یکی از ایشان بود، که به گفته یکی از همکارانش، سعید حجاریان او را از نامزدبازی در مجلس ششم دور کرده بود.
آن روزها کبک مشارکتیها خروس می خواند.من هم گاهی هفتهای دو بار به آنجا می رفتم و طرحی میدادم. بعد از ترور حجاریان، حرارت روزنامه دوچندان شد و حضور نسل جدید روزنامهنگاران هم با حس و حال بیشتری صورت می گرفت، بخصوص در روزهای تعطیلی عید نوروز.
آن روزها هنوز همه ما امیدوار بودیم که این حزب بتواند در دموکراتیزه کردن فضای ایران موثر باشد. این امیدواری البته بر پایه شعارهایی بود که میشنیدیم و به آنها اطمینان هم داشتیم. با این همه هر از گاهی دیدن بعضی چیزها باعث میشد اطمینان قلبی با شک همراه شود. رفتارهای گاه حزب الهی آشکار بعضی از قدیمیها مثل میردامادی چندان جذاب نبود. به عنوان مثال یکی از کاریکاتوریستها تعریف میکرد که در هنگام کار، هدفون در گوشش بوده و بدون ایجاد مزاحمت موسقی گوش می داده است، این عمل او با واکنش میردامادی روبرو شد. از این جور مسائل زیاد می شنیدم، ولی میشد به خاطر هدفی بالاتر ندیدهشان گرفت.
شاید اشکال کار این بود که ما از این جماعت که در سالهای شصت قدرت بیمثالی داشتند و فضا را به سمت و سویی خاص کشانده بودند انتظار بیجایی داشتیم که بخواهند مثل ما پدیده اصلاحات را تعریف کنند. شاید ما نمونههای غربی را منطقی میدانستیم، و اینها میخواستند همان رفتار دهه شصت را با پوششی لطیفتر به خورد ما بدهند.
وقتی روزنامهها را یکی یکی می بستند، مشارکت دیرتر از خیلیها پایگاه دشمن تشخیص داده شد، ولی دست آخر آنرا هم به سرنوشت بقیه دچار کردند. روزهای سختی بود. دلت میخواست لا اقل این یکی میماند. جایی برای نفس کشیدن می خواستی.
وقتی به همان چند ماه کوتاه عمر این روزنامه فکر می کنم، برایندش را مثبت میدانم، هر چند میتوانست بهتر هم باشد، ولی در مجموع جوی مثبت داشت و روابط در آنجا با آنکه حزبی بود، اما منطقی جلوه میکرد. به هر حال از روزنامه سلام زندهتر بود. شاید دوری از خوئینیها در بهتر شدن کیفیت کار تاثیر داشت!
ادامه دارد