یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, October 13, 2005
دوران دیروز-خاطراتی پراکنده از روزنامه‌های اصلاح‌طلب-۵۴
کنفرانس مشترک کاریکاتوریست‌های مطبوعاتی آمریکا و کانادا در روزهای ۲۷-۳۰ جون ۲۰۰۱ در تورنتو برگزار می‌شد، و من هم از سر قضا و قدر، مهمان ویژه‌شان بودم، با این تفاوت که اصلا معلوم نبود پایم به آنجا برسد! یک روز قبلش ویزایم را گرفتم، و با حالی گرفته راهی هفته‌نامه مهر شدم. ویزا داشتم، ولی بلیط، نه . از حسین درخشان خواهش کردم که اگر نتوانستم خودم را برسانم، جایزه یا نشان یا هر چیزی که هست را ازطرف من بگیرد.

یکی از" مهر"یون که مجله موسیقی در می‌آورد، به اشاره علی میرفتاح فهمید حال من کمی تا اندکی خراب است، گفت که که یک آشنا دارد، مرا فرستاد سراغ آشنایش، که آژانس هواپیمایی داشت، آن بنده خدا هم از من آن موقع پول نگرفت و قرار شد پول بلیطی که برایم فرستاده بودند را وقتی نقد کردم به ایشان بپردازم. جالب آنکه اکثر آژانس‌های مسافرتی آن موقع بسته بودند و من ساعت هشت شب کار رفتنم جور شد! دو ساعت بعدش توانستم ۱۰۰۰دلار را از یک قاچاقچی ارز بخرم! ساعت ۱۲ به خانه رسیدم و ساعت دو راهی فرودگاه شدم که از راه سوییس به کانادا بروم.

راستش همه چیز به معجزه می‌مانست، در فرودگاه زوریخ، چند ساعتی معطل بودم. به میزبانم ای‌میل زدم که فلان ساعت به تورنتو می‌رسم. جالب آنکه مهماندار من هم "کل" کاریکاتوریست معروف آمریکایی بود که از بالتیمور به تورنتو می‌آمد.

وقتی آمدم سوار هواپیمای مسیر زوریخ-مونترآل شوم، گفتند ایرانی هستی و چون بار اولت است که به کانادا می‌روی، باید پاسپورتت را تحویل دهی، آی به ما بر خورد! همانجا یک روحانی یهودی چنان با تحقیرنگاهم کرد که دلم می‌خواست گیسش را که از کنار گوشش پایین آمده بود بکشم.

القصه، سوار هواپیما شدیم و به خواب نازی رفتم و قبل از رسیدن به مونترال، مهماندار آمد تا مطمئن شود در توالت هواپیما قایم نشده‌ام! ظاهرا بسیاری از مسافران کشورهای مهاجر خیز کلک‌هایی زده بودند که مسوولیت هواپیمایی‌ها را بیشتر کرده بود.

از مونترآل هم راهی تورنتو شدم و آنجا دیدم یکی روی یک کاغذ نوشته "نیک" . خودش بود، "کل" یا کوین کالاهر کاریکاتوریست معروف مجله اکونومیست، و بالتیمور سان بعد از رسیدن به فرودگاه یک ساعتی مانده بود تا من هم برسم. راستش هم خوشحال بودم هم خجل. این جاهاست که خود کم بینی آدم می‌تواند کار دستش بدهد! خلاصه بر اعصابم که مسلط شدم، راهی هتل شدیم. دوشی گرفتم و لباسم را عوض کردم، و با کل راهی "تالار افتخار هاکی" در خیابان یانگ شدیم که به مهمانی افتتاحیه کنفرانس برسیم. راستش میزبانان باورشان نمی‌شد که توانسته باشم به موقع خودم را برسانم. آنجا دعایی به جان همه کسانی کردم که کارم را راه انداخته بودند، از خانمی که در سفارت کانادا کمکم کرده بود تا دوستانم در مهر و آژانس هواپیمایی.

آن شب با کلی از بزرگان کاریکاتور آمریکا و کانادا که فقط امضاهایشان را می‌شناختم آشنا شدم، سال‌ها در باره کارهایشان و زندگی‌شان خوانده بودم، ولی دیدنشان از نزدیک آرزویی بود که نمی‌توانستم باور کنم براورده شده. و از آن جالب‌تر اینکه آنها نگران رسیدن به موقع من بودند!

شب موقع شام در هتل روزنامه‌های ایرانی از جمله نوروز را نشانشان دادم. برایشان سبک خاص ایرانی‌ها جالب بود، به خصوص اصرار زیاد برای فهمیده نشدن! می‌گفتند کار بعضی از ایرانی‌ها نشان می دهد تا چه حد از حکومت وحشت دارند و سر بسته و بدون شرح حرفشان را می زنند، ولی آیا همه مخاطبان می فهمند کاریکاتوریست‌ها دارند چه می‌گویند؟ قرار شد سبک ویژه کاریکاتوریست‌های ایرانی را در سخنرانی‌ام شرح دهم.

روی اینترنت هم نوروز را نشان یکی دادم، ولی آخر فایل‌های پی‌دی‌اف کاریکاتورها قابل تشخیص نبودند. خوشبختانه با خودم کتاب‌های مختلفی آورده بودم که می‌توانستند نمونه کارهای بچه‌ها را ببینند.

فهمیدم که در روز دوم کنفرانس، "رلف نیدر" نامزد ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۰ مهمان و سخنران ویژه است. کف کردم!
ادامه دارد