روزنامه حیاتنو
رفتن من از نوروز مصادف شد با آغاز کارم در حیات نو. با این همه تا سه ماه نوروزیها پیغام میفرستادند که آقای گودرزی را به خانم شقایقی مربوط نکنم، و به خاطر سانسور جوابیهام به وزارت نیروییها، کشیدن کاریکاتور را برایشان از سر بگیرم.
بعد از آنکه در حیات جمعه، بیوگرافی کاریکاتوری عباس عبدی چاپ شد، به خیلیهایشان بر خورد. در مجمع عمومی انجمن صنفی، بعضیهایشان گفتند که کارم توهین آمیز بوده. وقتی میپرسیدم کجای کار، میگفتند نباید با عباس این کار را میکردی! میپرسیدم چرا؟ می گفتند خب دیگه!
همانجا دو نفر آمدند و در باره مطالب وزارت نیرو توضیحاتی دادند. یکی شان که اسمش را فراموش کردهام، از من دعوت کرد برای بازدید سد کرخه وقت تعیین کنم. تعجب کردم، در مجمع سالانه انجمن، وزارت نیروییها چه کار میکردند! بعدش آقایی آمد و گفت که به خاطر مطالب شما، آقای خاتمی چند جلسه با چند وزیر و معاون و مشاور برگزار کرده و کمیتهای مسوول بررسی شده است! یا حضرت فیل! تازه دوزاریام افتاد که چرا مشارکتیها مانع چاپ بقیه مطالب در نوروز شده بودند. مساله هم فقط لحن مسخره کننده من نبوده است. بعدها به مناسبتی متوجه شدم که گروه گردن کلفتی از کارشناسان وزارت نیرو و اساتید دانشگاه با هزینه وزارت نیرو مدت زیادی وقت گذاشتهاند تا هم پروژههای سد سازی را توجیه کنند و هم آن جوابیه را بنویسند. خدا می داند چه هزینه هنگفتی گردن جماعت انداخته بودم!
مدتی که گذشت، بهروز گرانپایه در انجمن از من خواست که از خر شیطان پیاده شوم. البته فکر میکرد همشهریگری شیرازی به کار میآید، ولی من یک رگ لری دارم که سازشناپذیر است! گفت که در نظرسنجی نوروز موقعیت کاریکاتورهایت بشدت بالا بوده و بقیه در سطح پایینتری هستند، به همین دلیل مدیریت نوروز دارد تلاش می کند که تو را بازگرداند. من هم با دندانگردی گفتم هر وقت جوابیهام را چاپ کردند، بر میگردم. حرف مرد هم یکیاست!
به هادی زنگ زدم و پرسیدم چرا ماجرای نظرسنجی را نگفته است؟ یعنی حالا که من با هم حزبیهایش چپ افتادهام، دانستن حق من نیست؟ برایم گفت که اختلاف من با نفرات بعدی چیزی در حدود ۲۰ در صد است، و بقیه هم اکثرا زیر ۱۰ در صد آوردهاند. برایم جالب بود. چون در آن مدت از خیلی جاها پرسیده بودند که چرا به نوروز نمیروم، حتی یکی از بچههای نهاد میخواست ماجرا را بداند، چون آنجا بچههای مشارکتی ظاهرا حرف دیگری زده بودند(هنوز هم بعضیهایشان همان حرفها را میزنند!).
بعد از سه ماه، در جلسه هفتگی انجمن، عبدی خودش آمد سراغم و با خوش اخلاقی از من خواست که جوابیهام را بیاورم روزنامه تا چاپش کنند. من هم مقدمهای نوشتم و بردمش آنجا. البته برایم جالب بود که آنها که حروفچینی شده جوابیهام را داشتند، چرا ادعا میکردند گم شده است! آقایی که شما باشید، در مقدمه نوشتم که علت نیامدنم به نوروز چه بوده و با وجود لطف مدیران و مسوولان روزنامه صبر کردم تا جوابیه چاپ شود و برگردم. البته اشارهای هم به شرکتهایی کردم که هیچ ربطی به سد سازی ندارند ولی توجیه اقتصادی سدها را هم به عهده گرفتهاند... این قسمت را که عبدی خواند، باید قیافهاش را میدیدید. مطمئن شدم که دیگر به نوروز باز نخواهم گشت. چون جوابیه چاپ نشد. دانستن حق مردم نبود!
در آذر ۸۰ که کار هفتگیام را با حیات نو شروع کردم، با گروهی آشنا شدم که واقعا حیف بود از دستشان میدادم، گرچه چند نفر از جماعت چپ سانسورچی مثل حمید قزوینی خواهر و مادر مطالب را سرویس میکردند، ولی بچههای خیلی باحالی در حیات مشغول به کار بودند. بعضیها را از قدیم و ندیم می شناختم، و بعضیها را نه. بهزاد افشاری که در دوران امروز کار می کرد و بعد از حیات راهی ابرار اقتصادی شد. مسعود سفیری که قبلا فقط با او سلام و علیک داشتم، سینا مطلبی که بعد عصرآزادگان و دانستنیها با او رفیق شدم ، علیرضا باذل، که از آفتاب همکارم بود و...
بعضی از بچههای سینمایی باحال هم بودند که کلی سر به سرشان میگذاشتم، از جمله منصور ظابطیان. گمانم محسن آزرم هم آن طرفها پیدایش میشد، آن روزها من در روزنامه جهان فوتبال هم کار میکردم، و دو سه نفر از بچههای آنجا هم در حیاتنو بودند.
شاهکار حیات نو، عکاسش بود! البته چند عکاس خیلی خوب داشت، ولی حسن سربخشیان چیز دیگری بود. استادی بدون ادعا که کارش را خوب انجام میداد و میتوانستی از او خیلی چیزها را یاد بگیری.
شاید بزرگترین شانس من این بود که برای مصاحبهها همراه حسن میرفتم، و لحظاتی را شکار میکرد که خیلی به درد کاریکاتور کشیدن میخوردند.
اولین مصاحبهای که با هم رفتیم، با جواد لاریجانی بود. آنهم داستان بامزهای دارد.
ادامه دارد