دیروز صبح بعد از اتمام کار، باید به شمال تورنتو میرفتم و بعد کاری انجام میدادم و بر میگشتم خانه. خوشبختانه در برگشت از شمال شهر، با فائز علیدوستی یکی از دوستداشتنیترین کارتونیستهای ایرانی همراه بودم و نفهمیدم زمان چطوری سپری شد. بالاخره ۱۱و ربع به خانه رسیدم و خوابیدم. ساعت ۱۱ و نیم شب بیدار شدم. البته روزه هم نبودم، چون به خاطر سردرد و گردن درد بروفن خوردم که با معده خالی نمیشود. ولی فرقی هم نمیکرد، از ۷ صبح تا ۱۱ و نیم شب چیزی نخوری همان میشود، منتهی بدون نیت!
تنها باری که این همه خوابیده بودم در اوین بود. آنهم خوشبختانه با قرص خواب آور!
ولی جالبتر آنجا بود که وقتی بیدار شدم، حس کردم به جای آنکه از اخبار دنیا عقب باشم، از وبلاگ و وبلاگخوانی و وبلاگ نویسی پرت افتادهام!
عجیب اعتیادی شدهها!
خلاصه میخواستم دیروز بعد از یک چرت کوتاه به سینما بروم که دیگر گذشت. شاید وقتی دیگر.